مى و ميخوارگى در وحشى

وحشى جام مى را چون كشتى نوح مى‏داند كه ساحل نجاتى براى عاشقان و شيفتگان است. شرابى كه
وحشى در كاسه دارد مايه صدگونه بدمستى است و اين در حالى است كه دلبندش مستى خون جگر خوردن را نمى‏داند.

 

جام مى كشتى نوح است چه پروا داريم

گر   چه  سيلاب  فنا  گنبد  والا  ببرد

هجران معشوق

وجود وحشى از هجر يار چون جامه‏اى خون بسته شده است كه هيچ يارى آن را بر سر چوبى نكرد. وحشى عمرى با بلاى هجر سر مى‏كند با بلاى هجرى كه هرگز هيچ ايّوبى ياراى صبر آن را نداشته است. وحشى از خدا مى‏خواهد دوران هجر به سر آيد و زود به وصال نايل گردد و باز از خدا مى‏خواهد كه يا شوق وصال را به او ندهد و يا پر و بال به وصال رسيدن را به او عنايت فرمايد.

سوز تب فراق تو درمان‏پذير نيست

تا زنده‏ام چو شمع از اينم گزير نيست

چگونگى توصيفها در منظومه خلدبرين

 

الف ـ سادگى توصيفها

وحشى در بيان اينكه هيچ چيز بهتر از يار وفادار نيست و عالم يارى، عالم عجيبى است به سادگى و روانى مفهوم خود را ذكر مى‏كند:

 

هيچ به از يار وفادار نيست        آنكه وفا نيست در او يار نيست

 

دارى اگر يار ندارى غمى       عالم يارى است عجب عالمى

 

*ديوان: 402

اهمّيّت زيبايى معشوق در نظر وحشى (حُسن عشق مى‏آفريند)

معشوق وحشى چون يوسف زيباست كه دلها را مسخّر فرمان خود كرده است و افراد بسيارى را به كنگره عشق خود اسير كرده است. از آنجايى كه معشوق همه ناز است و عاشق همه نياز، وحشى از معشوقش فرمان ناز طلب كرده و دست نيازش را به سويش دراز مى‏كند.



بگذشت دور يوسف و دوران حسن توست

هر مصر دل كه هست به فرمان حسن توست

شوق وصال

وحشى شور و شوق بى‏مانندى براى وصال معشوق دارد. مژده وصل معشوقش او را بى‏تاب مى‏سازد به طورى كه از شادى ديدار خوابى به چشمانش نمى‏آيد. از شادى وصال، گريه سر مى‏دهد گريه‏اى كه فضاى خانه را پر از سيلاب اشك مى‏سازد. وحشى خود را مديون مرغ بى‏زبانى مى‏داند كه از هجران معشوق در كنج قفس زندگى، خاموشى گزيده است.

 

مژده وصل توام ساخته بى‏تاب امشب

نيست از شادى ديدار مرا خواب امشب

 

نازك خيالى‏هاى سبك هندى

و چگونگى تخيّل وحشى در صور خيال

 

باريك‏انديشى و خيال‏پردازى مختص به سبك هندى نيست و در سبكهاى ديگر به ويژه در سبك عراقى يافت مى‏شود با اين تفاوت كه شاعر سبك هندى مصرّانه به دنبال مضامين تازه باريك‏انديشى و خيال‏پردازى است و در واقع در پى يافتن «معنى بيگانه» و «خيال خاصّ» است. ولى اگر اين باريك‏انديشى از حدّ اعتدال خارج شود و ذهن را محتاج تأمّل و تفكّر نمايد، از لطف و طراوت غزل كاسته و شور و هيجان خواننده را از بين مى‏برد.[1]

وحشى با استفاده از صنايع ادبى به تخيّلات لطيف شاعرانه دست مى‏زند و با صور خيال هنرمندانه به نازك‏خيالى و باريك‏انديشى مى‏پردازد.

براى نمونه غزل ذيل را كه در باب تعويض معشوق و به دست گرفتن معشوقى تازه است مى‏آوريم:

 

بازم از نو خم ابروى كسى در نظر است

سلخ  ماه  دگر  و  غرّه  ماه  دگر    است

نفوذ لغات و اصطلاحات عاميانه در غزلها

 

در دوره صفويّه پادشاهان صفوى به شعر مدحى توجّهى نشان نمى‏دادند و اشعار مذهبى و دينى در مدح ائمّه اطهار را مى‏پسنديدند. به همين علّت شعر كه تا قبل از آن زمان در خدمت دربار بود به سوى محافل و مجامع عمومى و كوچه و بازار كشانده شد و شاعران در اصناف و مشاغل مختلف از جمله قصّاب، زرگر، كفّاش، تحصيلكرده و غيرتحصيلكرده، مكتب رفته و نرفته به سرودن شعر خصوصا اشعار مذهبى همّت گماشتند.

از اينرو شعر در خدمت مردم قرار گرفت. مردم در اصفهان به قهوه‏خانه‏ها رفته و جلسه شعر و شاعرى تشكيل مى‏دادند.

عشق و ذلّت و بدنامى عاشق

عشق توأم با خوارى و رسوايى است و انسان را به بدى شهره آفاق مى‏كند. وحشى در نظر معشوق خوار و زبون است مى‏خواهد مرغ سر ديوار گلستان معشوق، مگس‏ران سر خوان او، جاروب‏كش عرصه جولان يار و عنان‏گير يكران و برش باشد و آرزوى گوشه زندان يار را دارد.

 

اين بس كه تماشايى بستان تو باشم

مرغ  سر  ديوار   گلستان   تو     باشم

گرفتن مضمون شعر از ديگر شاعران در منظومه خلدبرين

 

شرط ادب نيست كه پهلوى شاه       غير شهان را بود آرامگاه

 

ديوان: 387

حافظ:

 

«يار اگر ننشست با ما نيست جاى اعتراض      پادشاهى كامران بود از گدايان عار داشت»

منظومه فرهاد و شيرين

 

يكى از بهترين و دل‏انگيزترين مثنويهاى وحشى مثنوى معروف فرهاد و شيرين اوست كه با بيانى غم‏انگيز و عاشقانه و با لطيف‏ترين معانى و مفاهيم عارفانه بيان شده است. اين تنها مثنوى ناتمام وحشى است كه داراى 1070 بيت است و به روش خسرو و شيرين نظامى در وزن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل و در بحر هزج مسدّس مقصور سروده شده است. با اين تفاوت كه در خسرو و شيرين نظامى، خسرو شخصيّتى هوس‏پرست است ولى فرهاد در منظومه فرهاد و شيرين وحشى داراى جلوه‏اى خاصّ از فضايل و خصلتهاى پسنديده است. اين مثنوى ناتمام را بعدها: كوثرى همدانى، حبيب شيرازى، وصال شيرازى و صابر شيرازى كامل كردند. وصال پس از وحشى 1251 بيت بر آن افزود و به پايان برد.

 

غرض عشق است و اوصاف كمالش       اگر وحشى سرايد يا وصالش

 

ديوان: 392

ستايش حاكمان يزد

 

درست است كه وحشى شاعرى مدّاح و چاپلوس نبوده است و با قناعت و خرسندى و مناعت‏طلبى كه در وجود خويش داشته است هيچ گاه پادشاهى را به توقّع صله و پاداش و

جايزه مدح نگفته است ولى گهگاه به ستايش حاكمان يزد پرداخته و از نيكويى، سخاوت، بلندمرتبگى، عدل، احسان، همّت عالى، ايثار، بلنداقبالى، نفاذ امر و سرورى حاكمانى چون

عبداللّه‏ خان اعتمادالدّوله، ابوالمظفّر تهماسب‏شاه، افشار، بكتاش‏بيگ، شاه خليل‏اللّه‏، شاه اسماعيل دوّم، شاه‏تهماسب، عباس‏بيك، غياث‏الدّين محمّد ميرميران، قاسم‏بيگ

قسمى، نوّاب، ولى سلطان سخن به ميان آورده است.

 

آصف (عبداللّه‏ خان) «اعتمادالدوله»: پسر ميرزا سلطان «صدراعظم» ايران بوده كه بعدها وزير حمزه‏ميرزا شده است.

هنر داستانسرايى در منظومه خلدبرين

 

وحشى در توصيف زيبايى دختر پادشاه با هنرمندى خاصّ تك‏تك اجزاى جسمانى و ظاهريش را به نحو احسن برمى‏شمارد:

زلف كجش حلقه كش گوش ماه    چشم غزال از پى چشمش سياه

خال  رخش  داغ  دل  آفتاب        غاليه‏اش   پرده   در  مشك   ناب

مقالات دیگر...