چگونگى توصيفها در منظومه خلدبرين
الف ـ سادگى توصيفها
وحشى در بيان اينكه هيچ چيز بهتر از يار وفادار نيست و عالم يارى، عالم عجيبى است به سادگى و روانى مفهوم خود را ذكر مىكند:
هيچ به از يار وفادار نيست آنكه وفا نيست در او يار نيست
دارى اگر يار ندارى غمى عالم يارى است عجب عالمى
*ديوان: 402
وحشى براى متكبّران كه پُر زر و زورند؛ مطلب را ساده بيان مىدارد:
گر به لباست بود اين برترى
اين كه نباشد به چه فخر آورى
ور تو به گنج و درمى محترم
چون كنى آن دم كه نباشد درم
گوهر آدم اگر از درهم است
خر كه زرش بار كنى آدم است
رو كه ز زر خر نشود آدمى
هيچ خر از زر نشود آدمى
*ديوان: 405
وحشى در نكوهش حرص و آز به سادگى آن را با عناصر ملموس و محسوس بيان مىدارد:
مور نهاى، اين كمر آز چيست؟
گور نهاى، اين دهن باز چيست؟
*ديوان: 409
در مورد حسود كه جواب وفا را با جفا مىدهد:
جور به پاداش وفا مىكنى
باد تو را شرم چهها مىكنى
ديوان: 413
ب ـ تقليدى بودن توصيفها
وحشى در بيان يار از توصيفها و تمثيلهاى متنوّعى مدد مىگيرد و بعد به نتيجه كلّى مىرسد كه: همه درياها دُرّ يكدانه ندارند، همه ويرانهها داراى گنج نيستند، هر زنبورى، زنبور عسل نيست، هر نيى نيشكر نمىشود [ اين مضمون را مولوى در مثنوى آورده است]، در همه افراد حسّ يارى و كمك نيست، چشمه آب از هر خاكى بيرون نمىآيد، يار را بايد هنگام جفا و مصيبت آزمود.
يار كه خود را به وفايت ستود
بايدش از داغ جفا آزمود
*ديوان: 403
مطلب ترك تعلّقات دنيوى و پير و مرشد انتخاب كردن براى وصول به حقيقت و فيض و رحمت و عنايت الهى بارها در متون عرفانى ـ الهى ادب پارسى آمده است:
وحشى در ابيات ذيل، انسان را متوجّه فيض و عنايت و جذبه الهى مىكند كه بايد با ترك تعلّقات دنيوى و دلبستگيهاى مادّى و ترك جسم و بدست آوردن جان پاك و دور از آلودگى به جوار قرب الهى متّصل گشت و در اين سير بايد خاموشى گزيد و اين راز را فاش ننمود:
هر كه نصيبى ز هنر مىبرد
بيشتر از فيض نظر مىبرد
رو نظرى جو كه هدايت در اوست
مايه اكسير سعادت در اوست
ديوان: 414
ج ـ ابداعى بودن توصيفها
در بيان اينكه بايد غم و محنت را كنار گذاشت و شادمان زيست:
گريه كنان از غم دل تا به كى
سبزه صفت پاى به گل تا به كى
*ديوان: 402
تركيب ابداعى وحشى در توصيف خر لنگ و ريشدار به زبان فروشنده:
كاين خر صرصر تك آهو نهاد
گوى برون برده ز ميدان باد
*ديوان: 408
وحشى در بيان دورى از حرص و طمع و بهرهمندى از دسترنج خود به توصيف خصوصيّت آهوى ختا و چين و اكسير شدن مس به طلا مطلب را زيبا بيان مىدارد:
باش چو آهوى ختا پوست پوش
برگ گيا ميكن از اين دشت نوش
آهوى چين گشته چنين خوش نفس
زانكه خورد برگ گياهى و بس
مس كه ز اكسير، طلا مىشود
از اثر برگ گياه مىشود
*ديوان: 409
وحشى درباره مكافات عمل خوب و بد به توصيفات خاصّى دست مىزند: مثلاً مار كه كارش اذيّت است هر كس با او برخورد كند، ظلم مىبيند:
مار كه آزار كسان كار اوست
هر كه بود بر سرِ آزارِ اوست
ديوان: 413
يا مثلاً طلا كه به انسان راحتى و آسايش مىبخشد خود از آتش سوزنده جان سالم بدر مىبرد:
زر كه به مردم همه راحت دهد
ز آتش سوزنده سلامت جهد
ديوان: 413
خار كه موجب فگار است، خود نيز مىسوزد و خار كن او را از جا بر مىكَنَد:
خار كزو شد همه را پا فكار
سوخت چو افكند بر آتش گذار
خار پرآزار كه نشتر زند
خار كن از بيخ و بنش بر كند
ديوان: 413
ابداعى بودن توصيفها
ابيات ذيل از تركيبات ابداعى زيبايى تشكيل شده كه با صنعت تنسيق الصّفات توأم گشته و زبان وحشى
را به حدّ اعجاز رسانيده؛ در توصيف حضرت ربّالعزّه آورده است:
راهنماى خردِ راهجوى
كام گشاى نفس گرم پوى
پويه ده ابلق گيتى نورد
گرم كن زرده آفاق گرد
غاليه ساى چمن دلفروز
مجمره گردان گل عود سوز
زنگ زداى دل دلخستگان
قفل گشاى در در بستگان
عقده گشاينده دشوارها
چاره نماينده آزارها
تاب ده لاله لعلى چراغ
جام گر نرگس زرّين اياغ
كحل كش باصره ماه و مهر
مشعله افروز بساط سپهر
صدر نشان دل روشن ضمير
خردهشناس خرد خردهگير
*ديوان: 391
وحشى در توصيف سالكان و عارفان راه حقيقت آورده است:
نادره مرغان همايون اثر
پرنه و مانند ملك تيز پر
گشته بر آن دايره دير پاى
ليك چو پرگار به يك جاى پاى
پردهگشاى رخ ابكار راز
نيل حقيقت كش روى مجاز
ماشطه حسن جميلان فكر
شانهزن زلف خيالات بكر
تا كه در اين مرحله عمر كاه
در پى اين خرقه سپاريم راه
*ديوان: 400
وحشى در بيان سخن و ارزش سودمند آن از تركيب زيباى «آتش انجم سپند» استفاده مىكند كه ابداعى بودن تركيب خاصّ شعريش را مىرساند:
پرتو اين آتش انجم سپند
ديده خفاش چه داند كه چند
ديوان: 400