نفوذ لغات و اصطلاحات عاميانه در غزلها
در دوره صفويّه پادشاهان صفوى به شعر مدحى توجّهى نشان نمىدادند و اشعار مذهبى و دينى در مدح ائمّه اطهار را مىپسنديدند. به همين علّت شعر كه تا قبل از آن زمان در خدمت دربار بود به سوى محافل و مجامع عمومى و كوچه و بازار كشانده شد و شاعران در اصناف و مشاغل مختلف از جمله قصّاب، زرگر، كفّاش، تحصيلكرده و غيرتحصيلكرده، مكتب رفته و نرفته به سرودن شعر خصوصا اشعار مذهبى همّت گماشتند.
از اينرو شعر در خدمت مردم قرار گرفت. مردم در اصفهان به قهوهخانهها رفته و جلسه شعر و شاعرى تشكيل مىدادند.
از طرف ديگر تقليدهاى بيش از حدّ از سعدى و حافظ و استفاده زياد از لغات و اصطلاحات و تركيبات سبك عراقى شعر را به ابتذال كشانده بود. مكتب وقوع نتوانست به شعر انسجام و قوّت مستحكمترى بخشد زيرا خميرمايه و اسكلت اين سبك بر شيوه عراقى نهاده شده بود. به هرحال تقليد بيش از حد از سرايندگان پيشين و تكرارى بودن مفاهيم و مضامين شعرى باعث شد كه شاعران سبك هندى بدون توجّه به لفظ به دنبال مضمون تازه بروند، به همين دليل در اشعار اين دوره تكرار قافيه و لغات و اصطلاحات محاوره بسيار به چشم مىخورد، با توجّه به اينكه مضمون داراى لطافت و تازگى خاصّى است.[1] شعر دوره صفوى از آغاز تا انجام آن بتدريج رو به صراحت و سادگى است و به زبان محاوره و عاميانه نزديك مىشود. اين امر موجب گرديد كه نوعى تجدّد و نوگرايى در شعر ايجاد گردد. شعر از طبقه خواص تحصيلكرده و فرهيخته به سوى طبقه عوام و درس نخوانده كشيده شد. البته كسانى كه داراى ذوق سليم بودند از زبان سنّتى ادبى بهره مىگرفتند. كاتبان و منشيان و نثرنويسان در اين هر دو مورد متناسب با شاعران عمل مىكردند. به هرحال در شعر و نثر اين دوره كلمهها و تركيبهايى را مشاهده مىكنيم كه استعمال آن در دورههاى پيشين معمول بوده است. در اين دوران شاعران با دست باز به شعرسرايى مىپرداختند و از كلمات مختلف چه مأنوس و چه نامأنوس با زمان خودشان استفاده مىكردند و به همين علّت است كه تقارن و شباهت زبان امروز ما با قرنهاى دهم تا دوازدهم بسى بيشتر است تا شاعران سدههاى چهارم تا ششم.[2] پيدايش لغات عاميانه در شعر وقتى آغاز مىشود كه شاعران ممدوحى براى ستايش نمودن نمىيابند و از اين رو يا متناسب با احساسات و عواطف خود شعر مىگويند و يا موافق با سليقه و ذوق مردم سخنسرايى مىكنند و اين تحوّل مقارن با سوّمين دوره شعر فارسى است. اين سير تحويلى از غزلهاى سعدى تا حافظ و فغانى و وحشى و صائب به وضوح نمايانگر است كه زبان شعر به سوى عامّه مردم سوق داده مىشود.[3]
يكى از ويژگيهاى ممتاز سبك هندى استفاده از لغات و تركيبات عاميانه و غيرفصيح و كوچه و بازارى است كه به زبان محاوره عمومى نزديك است. زبان اين سبك به زبان توده مردم شبيه است و از ابهام و پيچيدگى تهى است و ارزش ادبى زبان دوره گذشته را ندارد.[4]
زبان شعر اين دوره ساده و تازه است كه البتّه اين روند در قرن نهم در شعر شاعران ديده مىشد كه در سده دهم به وضوح نمايان شد شاعرانى چون: لسانى، غزالى، وحشى، محتشم و بيشتر از همه عرفى سعى داشتند كه در شعرشان از الفاظ روان و ساده و به دور از هر گونه تعقيد و پيچيدگى استفاده نمايند.[5]
در دوره صفوى چون شعر از دربار و مجالس علم و ادب و مراكز علمى و فرهنگى به كوچه و بازار و قهوهخانهها راه يافت منجر شد كه واقعهگويى يا «مكتب وقوع» كه ناشى از وضع زندگى روزانه و محيط
اجتماعى است، گسترش يابد. به همين سبب لغات عاميانه و محاوره در شعر نفوذ پيداكرد و «اخذ الهام از تجارب روزمرّه و اشخاص و اشياى محيط، به صورت يكى از اختصاصات اين سبك درآمد.» شايان ذكر است در سبك هندى، همه پديدههاى حيات از اشياى بىجان و روح تا لوازم معمولى زندگى، حيات و جان مىبخشند كه معلول دو علّت است:
1ـ شاعر به جاى توصيف نامهاى زيباى بزرگان و كاخها و بزمها و جشن و سرورهاى شاهانه به توصيف لوازم عادى زندگى عموم مردم مىپردازد.
2ـ نازكخيالى شاعران منجر مىشود كه در اين اشيا دقيق شده و وضعيّت و موقعيّت زمانى و مكانى آن را به دقّت بيان دارند و مضمون و معانى بديع و تازه و شگرف بيافرينند.[6]
استفاده از افكار و انديشههاى عالى حكمى و عرفانى و فلسفى و اخلاقى در غزل دوران صفوى به شكل امثال سايره درآمده و كاربرد اجتماعى پيدا كرد. به طورى كه در زندگى روزمره مردم به كار رفته است.[7]
در بيشتر اشعار و غزليّات اين دوره واژههاى عاميانه نامأنوس و تعبيرات دور از ذهن و ارتباط غيرمنطقى ميان كلمات ديده مىشود مثل «جستجو از بهر روزى باعث شرمندگى است.» و همين امر موجب گشته است كه شاعران دوره بعد اشعار اين دوره را ناپسند و ناخوشايند به شمار آورند.[8]
تكرار قافيه، تنوّع و گستردگى موضوعات يك غزل، استفاده از كلمات و تركيبات به طرز خاصّ موجب شده است كه شعر سبك هندى را به زبان توده مردم نزديك سازد هر چند اين امر از ارزش ادبى شعر مىكاهد ولى چون شعر سطح ذوق و ادراك مردم نزديك شده ابهام و پيچيدگى و تعقيد شعر شاعران گذشته را ندارد. بايد گفت كه شيوه سبك هندى داراى فكرى غريب و مطلبى عجيب است.[9]
گفته مىشود شعر دوره صفوى به زبان مردمى است و نشأت گرفته از فرهنگ مردم و تعبيرات و اصطلاحات مردم كوچه و بازار و قهوهخانهها و غيرو است ولى بايد گفت كه قبل از اين دوران شاعرانى چون سعدى، حافظ، عبيد زاكانى با احتياط از اين شيوه استفاده مىكردند. فغانى و وحشى هم همين راه را پيمودند و
پس از آنان قائممقام و دهخدا و ايرج نيز همان راه را رفتند.[10]
در سبك هندى تركيبات و تعبيرات عاميانه و امثال سايره به وضوح به چشم مىخورد و گفتنى است كه اگر اين امثال به دست شاعرانى چون صائب و كليم افتد به شكل زيبا و جذاب و تازه ظهور مىكند و اگر به دست شاعران هندى بيگانه با ادب فارسى بيفتد به شكلى نامناسب و خالى از لطف جلوه مىيابد.[11]
زبان سبك هندى كلاًّ عاميانه مملوّ از ضربالمثلها و اصطلاحات توده مردم با استفاده از استعاره و تشبيه و كنايه است.[12]
مواردى كه سبك هندى را از رونق انداخت به شرح ذيل است:
1ـ افراط در امر مضمونيابى كه فهم شعر را دشوار مىساخت.
2ـ ورود اصطلاحات و لغات عاميانه در شعر كه به صورت و قالب غزل لطمه وارد مىساخت.
3ـ كوشش طبقات تحصيل نكرده و مكتب نرفته به سرودن شعر و ورود عوام در جمع شاعران بدون كسب علم و آگاهى لازم در اين زمينه.[13]
سبك وحشى ساده و روان و نزديك به زبان توده مردم است. وحشى در مثنوى از نظامى و در غزل از سعدى پيروى نموده است. شبلى نعمانى «واسوخت» كه نوعى شيوه شعر است را از اختراعات او دانسته است:
وحشى:
طرح نوى در سخن انداختم
طرح سخن نوع دگر ساختيم
هيچ كسم نيست به همسايگى
تا زندم طعنه به بىمايگى
ديوان ـ مثنوى خلدبرين: 387[14]
ارزش شعر وحشى به خاطر دقّت در خلق مضمونها و نكتههاى شاعرانه است. وى احساسها و عاطفههاى رقيق و حسّاس را با زبانى بسيار ساده نزديك به زبان گفتوگو به نحوى دلپذير و خاصّ بيان مىدارد.
گويى سخن روزانه خود را بر زبان مىراند. شعرش از واژههاى دشوار و تركيبهاى عربى ناهموار به دور است. كلماتش، كلمات متداول زمان است. شعرش از صنعتها و آرايشهاى لفظى و كلامى بدور است مگر آنكه به اقتضا از اين آرايشها استفاده نمايد.[15]
براى نمونه شواهدى از غزليّات وحشى كه داراى لغات و تركيبات عاميانه، ضربالمثل است، مىآوريم:
وحشى ديوانهام در راستگوييها مثل
خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب
*ديوان: 14
تويى كه عزّت ما مىبرى به كممحلى
وگرنه خوارى عشقت هلاك صحبت ماست
*ديوان: 22
بگذران دانسته از ما گر ادايى سرزده است
بوده نادانسته گر از ما خطايى سرزده است
*ديوان: 24
شكفتگيش چو هر روز نيست حالى هست
اگر غلط نكنم از منش ملالى هست
*ديوان: 41
آنكه هرگز ياد مشتاقان به مكتوبى نكرد
گرچه گستاخى است مىگوييم پُرخوبى نكرد
*ديوان: 81
چنان از طرح وضع ناپسند خود گريزانم
كه گر دستم دهد از خويش هم سازم جدا خود را
*ديوان: 5
مىنمايد چند روزى شد كه آزاريت هست
غالبا دل در كف چون خود ستمكاريتهست
*ديوان: 39
بيعانه هزار غلام است خندهات
صدبار بنده لب پر خندهات شوم
*ديوان: 119
خواهم كه شوم از نظر لطف تو غايب
هر چند كه پر دورم و بسيار حقيرم
*ديوان: 121
شد مانع نشستنم از خاك راه خويش
خاكم به سر كه قدر غبارى نداشتم
*ديوان: 126
سرو جان است در راهت نه آخر سنگ خاك است اين
به استغنات ميرم گه نگاهى زير پا مىكن
*ديوان: 141
[1]×. سير غزل در شعر فارسى، دكتر سيروس شميسا: 170.
[2]×. تاريخ ادبيّات در ايران، دكتر ذبيحاللّه صفا، ج 1/5: 554 و 555.
[3]×. رياحى، محمّدامين: «صائب تبريزى شاعر زمانه خويش»، در كتاب: صائب و سبك هندى ...، همان: 63.
[4]×. تحوّل شعر فارسى، زينالعابدين مؤتمن: 365.
[5]×. تاريخ ادبيّات در ايران، دكتر ذبيحاللّه صفا، ج 1/5: 551 و 552.
[6]×. يوسفى، غلامحسين: «تصوير شاعرانه اشيا در نظر صائب»، در كتاب: «صائب و سبك هندى ...» : 315ـ317.
[7]×. تاريخ ادبيّات در ايران، دكتر ذبيحاللّه صفا، ج 1/5: 604.
[8]×. آفاق غزل فارسى، دكتر صبور، انتشارات پديده: 588.
[9]×. مؤتمن، زينالعابدين: «نظريه نگارنده راجع به صائب»، در كتاب: «صائب و سبك هندى ...» : 414 و 415.
[10]×. رياحى، محمّدامين: «صائب تبريزى شاعر زمانه خويش» در كتاب: «صائب و سبك هندى ...»، همان: 66.
[11]×. نورانى وصال، عبدالوهّاب: «سبك هندى و وجه تسميه آن»، همان: 292 و 293.
[12]×. سير غزل در شعر فارسى، دكتر سيروس شميسا: 189.
[13]×. همان: 191.
[14]×. همان: 163.
[15]×. تاريخ ادبيّات در ايران، دكتر ذبيحاللّه صفا، ج 2/5: 767 و 768.