سادگى توصيفها
وحشى در ستايش پروردگار در ابتداى داستان فرهاد و شيرين در بيان اينكه همه چيز از خداوند صادر مىشود و خوبى و بدى از آنِ اوست به هر كه خواهد عزّت مىبخشد و به هر كه اراده كند ذلّت مىدهد؛ با تمثيلهاى ساده و روان، مطلب را بيان داشته و يادآور آيه شريفه «و تُعِزُّ مَنْ تشاء و تُذِلُّ مَنْ تَشاء» است:
بلند آن سر كه او خواهد بلندش
نژند آن دل كه او خواهد نژندش
به سنگى بخشد آن سان اعتبارى
كه بر تاجش نشاند تاجدارى
*ديوان: 494
نظم و انضباط نظام آفرينش حتّى به اندازه يك مو كم و بيش نيامده است:
به ترتيبى نهاده وضع عالم
كه نى يك موى باشد بيش و نى كم
*ديوان: 494
تمام مخلوقات علاوه بر اينكه در خدمت پروردگارند، خادم انسانها نيز هستند و اين از لطف آفريدگار است:
اگر جسمانيند ار جان پاكند
همه در خدمت اين مشت خاكند
*ديوان: 497
وحشى از خدا شرارى مىطلبد تا به واسطه آن به خدا برسد، بديها را كه سراسر پستى است، از خود دور كند و با شمع هدايت به معبود ازلى بپيوندد:
شرارى بايد از تو در ميانه
كه دوزخ سوخت بتوان زان زبانه
بديها در خود خسپوش داريم
بده برقى كه دود از خود برآريم
درخشى شمع راه ما كن از خود
تو خود ما را شو و ما را كن از خود
*ديوان: 497
وحشى در توصيف پيامبران كه با شاهان دنيوى متفاوتند و كمتر بخشش آنها مُلك ابد است، چنين مىگويد:
بود ملك ابد كمتر عطاهاشان
اگر باور ندارى شو گداشان
*ديوان: 499
در توصيف شب معراج كه جبرييل فرمان برون آمدن پيامبر را سر مىدهد:
برون آيا نبىاللّه، برون آى
برون آ، با رخ چون مه برون آى
*ديوان: 503
وحشى از مضمون «زبان سرخ سرِ سبز را بر باد مىدهد» بسيار سليس و ساده مطلب را بيان كرده است:
زبان آدمى با آدميزاد
كند كارى كه با خس مىكند باد
زبان، بسيار سر بر باد داده است
زبان سر را عدوى خانه زاد است
*ديوان: 510
تمايل تمام موجودات عالم به عشق:
اگر پويى ز اسفل تا به عالى
نبينى ذرّهاى زين ميل خالى
ز آتش تا به باد از آب تا خاك
ز زير ماه تا بالاى افلاك
همين ميل است اگر دانى، همين ميل
جنيبت در جنيبت، خيل در خيل
*ديوان: 512
وحشى مدار زندگى و رخ پايندگى را در عشق مىداند، رهايى از خود و خودى و انانيّت را پسنديده
مىشمارد، ولى رهايى از عشق را ننگ مىداند:
مدار زندگى، بر چيست بر عشق
رخ پايندگى در كيست در عشق
ز خود بگسل ولى زنهار زنهار
به عشق آويز و عشق از دست مگذار
*ديوان: 513
در خصوص صفات و خواصِ عشق:
صفات عشق را اندازهاى نيست
كجا كز عشق حرف تازهاى نيست
خواص عشق بسيار است، بسيار
جهان را عشق در كارست، در كار
*ديوان: 515
مقيمان حرم براى جلوگيرى از رفتن شيرين از مشكوى سخت ناراحت شدند و او را يارى بىوفا خواندند و در بىوفاييش گفتند:
شدى خوش زود سير از دوستدارى
مكن كاين نيست جز بىاعتبارى
زدى خوش زود پا بر آشنايى
مكن كاين نيست غير از بىوفايى
تو در اوّل به يارى خوش دليرى
ولى بسيار يار زود سيرى
*ديوان: 527
فرهاد كه در راه است تا براى ساختن بناى مجلل به سوى شيرين برود با توصيف خصوصيّات شيرين از زبان خادمان، ميل و محبّتى در دلش ايجاد مىشود؛ از اينرو از اخلاق و چگونگى اوضاع و احوال شيرين مشتاقانه سؤال مىكند:
از اين پرسيدى آداب بساطش
وزان ترتيب اسباب نشاطش
كه در بزمش بساطآرايى از كيست؟
بساطش را نشاطافزايى از كيست؟
مذاقش را چه زهر است و چه ترياك
هوسسوز است طبعش يا هوسناك؟
دلش سخت است يا نرم است چون است؟
عتابش بيش يا لطفش فزون است؟
*ديوان: 534
گروه همراه فرهاد جواب مىدهند كه شيرين با تاجداران تغافل مىكند و با خاكساران تواضع، مسكيننواز و مستغنى است:
تغافلهاى او با تاجداران
تواضعهاى او با خاكساران
كس ار مسكين بود مسكيننواز است
وگرنه پاى استغنا دراز است
سحاب رحمت است و سخت باران
ولى بر كشتزار عجزكاران ...
*ديوان: 535
تأثير مهم و قدرتمند زر در برآورده شدن حاجات و نياز زندگى انسانى:
عجب چيزى است زر! جايى كه زر هست
به آسانى مراد آيد فرادست
*ديوان: 538