گرفتن مضمون از شعر ديگر شاعران در منظومه ناظر و منظور
از اين ناجنس ياران ريايى بسى بيگانگى به ز آشنايى ديوان: 432
[من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد]
*
به راه عشق از آن خوشتر دمى نيست
به آن عشرت فزايى عالمى نيست
ديوان: 437
[از صداى سخن عشق نديدم خوشتر
يادگارى كه در اين گنبد دوّار بماند]
*(حافظ)
نبود آگه كه درد دوستدارى
ندارد چارهاى جز جان سپارى
ديوان: 444
[بحرىاست بحر عشق كه هيچش كنارهنيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست]
*(حافظ)
نمىبينم چو كسى دمساز با خويش
همان بهتر كه گويم راز با خويش
ديوان: 445
[حال شبهاى مرا همچو منى داند و بس
تو چه دانى كه شب سوختگان چون باشد]
*
گرت بايد به فرّ سرورى است
سفر كن زان كه اين فرّ در سفر هست
ديوان: 447
[سفر برون كند از مرد طبع خامى را
كباب پخته نگردد مگر به گرديدن]
*(صائب)
نه آن حرف است كاندر نامه گنجد
بيانش در زبان خامه گنجد
ديوان: 451
[سخن عشق نه آن است كه آيد به بيان
ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفتوشنفت]
*(حافظ)
بلى هر جا كه باشد صاحب هوش
عروس دولتش آيد در آغوش
ديوان: 463
[هنرمند هر جا رود قدر بيند و بر صدر نشيند ... ] (گلستان سعدى)
*
كه باشد هر كلامى را مقامى
مقام خاصّ دارد هر كلامى
ديوان: 478
[هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد.] (گلستان سعدى)
*