پايان زندگى
درباره چگونگى پرواز روح اين عارف دل سوخته و اين عاشقِ دل باخته، سخنان گوناگون و گاه ضدّ و نقيضى به ميان آمده است، برخى بر اين باورند كه: «عرق تندى نوشيد و خلعت بقا پوشيد.»[1] و يا «در مجلس باده پا به عالم بقا نهاده»[2] و گروهى گويند: «به دست معشوق بى مروّت خود كشته شد»[3] صبا وفاتش را به دليل «مرض حمى محرقه» آيت سوزان مى داند.[4]
سعيد نفيسى آن را «افسانه» دانسته[5] و دكتر زرّينكوب مىگويد: «احساس زنده اى كه در شعر او باقى مانده، موجب نقل اين شايعه شده باشد كه شاعر به دست معشوق خود كشته شده باشد.»[6] گويند در واپسين دم زندگى اين غزل را گفته است!:
ز شبهاى دگر دارم تب غم بيشتر امشب وصيّت مىكنم، باشيد از من با خبر امشب[7] (ديوان: 15)
درگذشت
هر چند سال مرگ وحشى در تذكره حسينى و روز روشن 961 و در سُلّم السموات و در فهرست مشترك نسخه هاى خطّى فارسى پاكستان (احمد منزوى) 999 يا 1000 ه .ق، در جامع مفيدى 997 و در عرفات العاشقين و قاموس الاعلام 992 است، امّا اكثريت بر اين باورند كه مرغ روحِ اين سوخته عاشق در سن 52 و به سال 991 ق از كالبد تن رها و پيكرش در محلّه پير برج يزد در مُغاك خاك نهاده شده است.
مىگويند وى در همان محلّه پير بُرج و كوچه روبه روى شاهزاده فاضل كه اكنون معروف به كوچه آروك (اهرك) است، زندگى مى كرده است. يكى از ساكنان آنجا مى گفت: سنگ بزرگ و قيمتى مزارِ وحشى را سرِ همان كوچه به زير خاك كرده است تا محفوظ بماند.
در مرگ وى مادّه تاريخه ايى سروده اند كه از آن جمله اوحدى بليانى در عرفات العاشقين گفته است:
چو سر مستانه وحشى باده نوشيد از خُمِ وحدت روان شد روحِ پاك او به مستى سوى علّيّين
من از پير مُغان تاريخ فوت او طلب كردم بگفتا هست تاريخش: «وفات وحشى مسكين»[8] 991 ق
ملاّ قطب شدّهباف به جهت تاريخ فوت او اين قطعه را گفته:
وحشى آن دستانسراى معنوى گشته خاموش و به هم پيوسته لب
از غم لب بستنِ وحشى گشاد در پى افسوس گفتن بسته لب
سال تاريخش چو جُستم از خرد در جواب من گشود آهسته لب
دست بر سر، اى دريغا گفت و گفت: «بلبل گلزار معنى بسته لب»[9] 991 ق
[1]×. عرفاتالعاشقين و عرصاتالعارفين: تقىالدّين اوحدى بليانى، نسخه خطّى كتابخانه ملك تهران به نقل از مقدّمه نخعى، ص چهار.
[2]×. آتشكده آذر: لطفعلىبيگ آذربيگدلى، تصحيح حسن ساداتناصرى، تهران: اميركبير، 1337، ج 2: 634.
[3]×. رياضالشّعرا: علىقلىخان واله داغستانى و نيز خلاصهالاشعار: ابوطالبخان تبريزى و نشتر عشق نقل از ديوان كامل وحشى، همانجا: بيستوچهار.
[4]×. تذكره روز روشن: محمّدمظفّر حسين صبا، به كوشش محمّدحسين ركنزاده آدميّت، تهران: رازى، 1343: 898.
[5]×. ديوان وحشى بافقى: سعيد نفسى، همانجا: ص بيستويك.
[6]×. سيرى در شعر فارسى: عبدالحسين زرّينكوب، تهران: نوين، 1363: 132.
[7]×. برخى گويند: هنگام مرگ كاغذ پارهاى در دستش بوده و اين بيت بر آن نوشته شده بود:كرديم نامزد به تو بود و نبود خويش گشتيم هيچ كاره ملك وجود خويش
ديوان: 100[8]×. ديوان كامل وحشى، همان جا: 28ـ27.
[9]×. تذكره ميخانه، همان جا: 184.
پايان زندگى وحشی بافقی
تنظیمات نوشتاری
- Font Size
- Default
- Reading Mode