هنر داستانسرايى در منظومه خلدبرين
وحشى در توصيف زيبايى دختر پادشاه با هنرمندى خاصّ تكتك اجزاى جسمانى و ظاهريش را به نحو احسن برمىشمارد:
زلف كجش حلقه كش گوش ماه چشم غزال از پى چشمش سياه
خال رخش داغ دل آفتاب غاليهاش پرده در مشك ناب
طره كه در پاى خود انداخته دام ره كبك درى ساخته
منظرهاى داشت چو قصر سپهر شمسه طاقش گل زرّين مهر
نسر فلك طاير ديوار او تاج زحل قبه زر كار او
*ديوان: 396
وحشى هنگام بيان كردن داستان، تصاوير و اجزا و عناصر طبيعت را به زيبايى به تصوير مىكشاند؛ مثلاً در حكايتى كه سخنورى را مىخواستند به خاطر خطايى كه از او سرزده مجازات كنند، صبح را زيبا توصيف مىكند:
صبح كزين مشعل گيتى فروز
شعله كشد، شعله آفاق سوز
ديوان: 401