هزل و هجو در اشعار وحشى و كيفيّت آنها

بخش دوّم: نقد و تحلیل آثار وحشی بافقی
ابزارها
تنظیمات نوشتاری

هزل و هجو در اشعار وحشى و كيفيّت آنها

 

هجو در لغت به معنى شمردن معايب كسى و او را دشنام دادن و سرزنش كردن است. و در اصطلاح بدگويى كردن از كسى در شعر به شرط آنكه آنچه عيب گرفته مى‏شود واقعى باشد نه ساختگى. هجو در شعر فارسى نخستين تجلّى طنز است كه از ادبيّات عرب جاهلى به ما رسيده است. در واقع شاعر هجوگوى از زبان تيز و برّنده‏اش به عنوان اسلحه‏اى استفاده مى‏كند تا طرف مقابلش را با ركيك‏ترين و زشت‏ترين الفاظ و كلمات مورد حمله قرار دهد. هجوگويى شاعران داراى چهار انگيزه است: 1) آزردگيهاى شخصى مثل هجو سلطان محمود غزنوى توسط فردوسى، 2) مشاجرات نوشتارى مانند هجو سنايى توسط نورى سمرقندى، 3) نااميدى از دريافت صله (شاعرى ممدوحى را مدح مى‏كند ولى صله‏اى دريافت نمى‏كند)، 4) طبيعت شاعر متمايل به هجاگويى است.

يكى از هجوهاى تند و شديد و ركيك متعلّق به وحشى بافقى است كه عليه «كيدى» شاعر همزمان خود سروده است با اين مطلع:

 

اى ننگ تمام كفشدوزان

ضايع ز تو نام كفشدوزان



ديوان: 378

البته گاهى هجو به سوى آرمان‏خواهى اجتماعى و طنز گرايش پيدا مى‏كند كه نخستين بار سنايى اين امر را انجام داد.[1] هجو بازتاب نارضايتى است و دردهاى عمومى جامعه را دريافتن و بيان كردن. سخن وحشى در هجو گاهى متعادل و گاهى توأم با كنايه‏هاى درشت و خشن در بيان احوال و اطوار شخص هجو شده كه غالبا در بند عفّت و پرهيز نبوده است (خصوصا در هجو كيدى)؛ وحشى با هجو نمودن اشخاص تصميم دارد پرده ظاهرى احوال و كردار شخص مقابل را بدرد و ضعفهاى انسانى وى را آشكار نمايد. به همين دليل است كه «در هجاى گويندگان فارسى‏زبان بيشتر عوامل خصوصى خاصّه كينه و غرض و خودبينى مقام اوّل را دارد و مجالى براى يك تصوير حقيقى و كلّى باقى نمى‏گذارد.»[2]

صاحب شعرالعجم مى‏نويسد: «ميلى به هندوستان آمد و در آنجا با حسين ثنايى، غزالى و وحشى و غيره بناى نزاع و جدال را گذاشت.»[3]

گفتنى است هر چند بعضى از شاعران كه صاحبان ثروت را به اميد صله و پاداش و جايزه مدح مى‏گفتند و اگر آنان از دادن صله خوددارى مى‏ورزيدند، همان شاعر آنان را هجو مى‏گفته، ولى وحشى‏بافقى هيچ گاه از اين دسته شاعران نبوده و هميشه در كمال مناعت طبع و عزّت نفس زندگى مى‏كرده و روزگار مى‏گذرانده است. در واقع هجو متعلّق به روحيّه‏هاى شكست خورده و واپس‏زده است كه به هر وسيله مى‏خواهند با هجو طرف مقابل خود را ارضا نموده و به دشنام و ناسزا پردازند. هجو در واقع آخرين تلاش شاعر است براى جبران مافات تا به يارى قدرت كلام از يك احساس ناامنى به وسيله تلاش منفى، دفاع كند؛ كه در نوع خود زشت و ناپسند است.

موضوعات هجو وحشى متنوّع و متعدّد است وحشى به هجو حكّام بافق، خواجه، خرگدا، مطبخ خواجه، خيمه سوداگران، به مفت نيز نيرزد، وجه برات، قرض از خواجه، حاجب، غضنفر كلجارى (گله‏جارى) و شراب پرداخته كه تا حدّى متعادل است و از الفاظ و كلمات ركيك و مستهجن بدور است و هيچ كدام به پايه زشتى و ناپسندى هجو كيدى كه در دو جا از ديوانش ثبت شده نمى‏رسد كه با زبانى تند و خشن و ركيك كيدى را مورد هجو خود قرار داده است. به عنوان مثال در هجو مطبخ خواجه مى‏گويد:

 

 

خواجه كم كاسه ما آنكه از بهر طعام

هيچ گاه از مطبخ او دود بر بالا نشد



مطبخى مى‏خواست رو سازد سياه از دست او

در همه مطبخ سياهى آنقدر پيدا نشد



ديوان: 283

ولى در هجو كيدى اينگونه زبان به دشنام و ناسزا مى‏گشايد:

 

... اى كيدى مستراح بردار

دم در كش و شاعرى مكن بار ...

 

بر حدّت طبعم آفرين كن

گر هجو كسى كنى چنين كن



ديوان: 381

يا در جاى ديگرى در هجو كيدى اينگونه مى‏آورد:

 

... هله كيدى غلام ناقابل

فكر خود كن كه كار شد مشكل ...

 

... هجوت اى دزد پر بها كردم

ديگرت بر چراغ پا كردم ...

 

... بچّه موش خسته‏اى، آقا

گربه پا شكسته‏اى، آقا ...

 

... رو به حيله ساز پر تزوير

گربه اسود كبوتر گير ...

 

... تف به روى تو بى‏حقيقت، تف

تف بر آن طبع و آن طبيعت تف ...

 

... تا نميرى نمى‏شوى آزاد

اين غل هجو تو مبارك باد



*ديوان: 382ـ383

هزل

مضامين شعر خراسانى بيشتر مدح و ستايش و توصيف طبيعت و ديگر مسايل جسمانى و مادّى است و مجالى براى هزل‏گويى نيست. در سبك عراقى اشعار جنبه غنايى مى‏گيرد و حالات عشق و عاشقى به ميان مى‏آيد كه سخن طنزآميز و هزل‏آميز به فراموشى سپرده مى‏شود. امّا سبك هندى دريچه‏اى است به سوى باريك‏انديشى و ظرافت و مسايل غيرعاشقانه نيز به شعر وارد مى‏شود از اينرو طنز اجتماعى و هزله‏گويى وارد شعر مى‏شود. گفتنى است ابهام و ايهامى كه در اشعار اين دوره ديده مى‏شود زمينه مناسبى براى ايجاد هزل و طنز اجتماعى در شعر مى‏گردد.[4]

بايد گفت طنز و هزل برخلاف بعضى صاحبنظران از يك مقوله نيستند. طنز سازنده است و هزل براى فراغت. طنز براى ساختن است در حالى كه هزل داراى اين خصوصيّت نيست. طنز خلق وقايعى است كه از جامعه و فرد سر مى‏زند و آشنا نمودن افراد و جامعه را به حقيقتى دردناك. پس طنزنويس آينه‏دار است. هرچند مردم را مى‏خنداند ولى در پس اين خنده، گريه تلخى وجود دارد كه با نوعى تألّم روحى همراه است. هرچه مفاسد اجتماعى سنگين‏تر و رنگين‏تر باشد، به همان نسبت كار طنز دردناكتر مى‏گردد. به همين دليل است كه طنز را زاييده دوران فترت مى‏دانند كه محصول فشارهاى اجتماعى است. اگر نتوانيم حقايق را آزادانه بيان كنيم بايد در قالب طنز و كنايه و شوخى به نقد و تحليل اوضاع رايج زمان بپردازيم و روح خود را آرامش بخشيم.[5] وحشى كه در روزگار صفويّه مى‏زيسته و سبك هندى در دوران او رواج پيدا كرده مجالى مى‏يابد تا براى ابراز ابيات شيرين طنزآميز و هزل‏آميز تفكّر و انديشه درونى خود را بيان دارد، امّا هرگز به پاى پيشواى اين دسته از شاعران صائب تبريزى كه ابياتش از ظرافتى بى‏نظير سرشار است؛ نمى‏رسد، گفتنى است، هزليّات و هجويّات وحشى از سعدى و انورى متعادلتر است.

وحشى در مورد حروف شراب اينگونه به هزل مى‏سرايد:

 

بر در خانه قدح نوشى

رفتم و كردم التماس شراب

 

شيشه‏اى لطف كرد، امّا بود

چون حروف شراب، نيمى آب



*ديوان: 278

و در مورد خانه تهى و فقر خود كه ناشى از عدم عنايت شاه است؛ اينگونه بيان مى‏دارد:

 

نام جويا كنون كه ديده ابر

هست چون چشم عاشقان پر اشك

 

خانه‏اى دارم از عنايت شاه

كه برد ديگ حجله بر وى رشك

 

آرد در خم، برنج در انبان

گوشت بر سيخ و روغن اندر مشك

 

نيست دانم كه در ولايت تو

هست و كم قيمت است يعنى كشك



ديوان: 286

و امّا معروفترين طنز وحشى در قالب قطعه‏اى سروده شده به نام «مانده بابا» كه با هنرمندى و حلاوت خاصّى به گونه نامه‏اى براى برادرش سروده شده است و ذوق طنز و مطايبه گواراى وحشى را به وضوح نمايان مى‏سازد و آن قطعه به مطلع ذيل است:

 

زيباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو

بد اى برادر از من و اعلا از آن تو ...



ديوان: 288




[1]×. فرهنگ اصطلاحات ادبى (واژه‏نامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى / اروپايى)، سيما داد، انتشارات مرواريد: 327ـ328.

 

[2]×. زمينه‏هاى طنز و هجا در شعر فارسى، دفتر اوّل، گفتار در طنز و هزل، تأليف: عزيزاللّه‏ كاسب: 12.

 

[3]×. همان: 12.

 

[4]×. همان: 44ـ45.

 

[5]×. همان: 46ـ48.