وحشى و مديحهسرايى
الف ـ مدح حاكمان و ويژگيهاى آن در قياس با معاصران
از آنجايى كه وحشى پاكباز، بلندطبع و داراى همّت والا بوده است هيچ گاه نخواسته است شعر را وسيله مدح پادشاهان و ديگر اشخاص قرار دهد. او چون ديگر سرايندگان همعصرش هيچگاه به دربار باشكوه شاهان هند نرفت و يا به مدح و ستايش شاهان صفوى نپرداخت. وحشىِ آزاده و سرافراز با وجود تهيدستى و فقر و بىچيزى نمىخواسته با مدح پادشاهان به زر و زيور و زاد و برگ برسد تا با اين روش رياكارانه ارزش خود را پايين ببرد. وحشى براى بدست آوردن روزى و رهايى از فقر و تنگدستى به ستايش فرمانروايان يزد و كرمان و مدح شاه تهماسب پرداخت ولى هيچگاه به دربار نرفت و شاعر دربارى نشد.
در ديوان وحشى دو چكامه و يك قطعه در ستايش شاهتهماسب صفوى آمده است كه از بر تخت نشستن او اظهار شادمانى كرده و در قطعهاى از تاريخ فوتش ياد كرده است:
هزار شكر كه بر مسند جهانبانى
نشست باز به دولت سكندر ثانى
ابوالمظفّر تهماسب شاه آنكه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانى
*ديوان: 273
شاهتهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل
داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل
*ديوان: 286
بيشتر مدايح وحشى متعلّق به غياثالدّين محمّد ميرميران حاكم يزد است كه آن را به جود و بخشش و بزرگوارى و حُسن خلق مىستايد:
جهاندار صورت، جهانگير معنى
شه كشور دل، گل گلشن جان
بزرگ جهان و جهان بزرگى
سر سروران جهان ميرميران
*ديوان: 252
وحشى انسان پست و بىارزش نبوده كه هر شخص و هر پادشاهى را مدح گويد بلكه او شخصيّتى را مىستوده كه محبوبالقلوب همگان مخصوصا مردم يزد و تفت بوده در آن مرز و بوم مردم از بزرگوارى و شايستگى غياثالدّين محمّد ميرميران سخن مىراندند و او را به بزرگى ياد مىكردند و وحشى او را در چندين جا و به مناسبتهاى گوناگون ستوده است:
شاه دريا دل غياثالدّين محمّد كز كفش
كان برآرد الامان، و بحر گويد زينهار
*ديوان: 205
شاهى كه با مشاهده اعتبار او
هستى و نيستى دو گيتى برابر است
يعنى غياث دين محمّد كه درگهش
جاى تفاخر سر خاقان و قيصر است
*ديوان: 182
وحشى نيز شاه خليلاللّه فرزند ميرميران را ستوده است:
زيب عالم علم شاه خليلاللّه است
كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى ...
*ديوان: 290
وحشى از فرط علاقه به شاه نعمتاللّه ولى بيشتر بازماندگان اين خاندان را به خوبى ستوده است امّا نه آن ستايشى كه توأم با غلوّ و ترك ادب شرعى باشد بلكه ممدوح را متناسب با فضايل و كمالاتش مدح مىگفته است.
از ديگر ممدوحان وحشى ولى سلطان افشار فرمانرواى كرمان و برادر ولى سلطان، عباسبيگ و پسر ولىسلطان و بكتاشبيك است و نيز ميرزا عبداللّه خان اعتمادالدوله پسر ميرزا سليمان «صدراعظم» ايران بوده است:
آصف جم جاه، عبداللّه دريادل كه هست
كان ز طبع او خجل، بحر از كف او شرمسار
مجلسآراى وزارت، انجمن پيراى عدل
گوهر دريا كفايت، اختر مهر اقتدار
*ديوان: 211
در زمان وحشى سرايندگان زيادى چون شرفالدّين على بافقى، الفتى يزدى، غوّاصى يزدى، زمانى يزدى، فسونى يزدى، كسوتى يزدى، عشرتى يزدى، تابعى يزدى و مؤمن يزدى و اشخاص ديگر پديد آمدند كه وحشى با برخى از آنان دوستى و مكاتبه داشت و با برخى ديگر رابطه چندان خوبى نداشت. آيتى در آتشكده يزدان مىنويسد: «وحشى با شاعرانى چون فسونى، الفتى، كسوتى، غواصى و غصنفر كلجارى رقيب بود و هنگام بار دادن ميرميران اين شعرا آنجا مىرفتند و جايزهاى دريافت مىداشتند. امّا شعراى بىمايه درگاه ميرميران بر وحشى حسد مىبردند و او را اذيت مىكردند. اين مطلب از اشعار وحشى نمايان است.
اى به تو اعتماد جاويدم
پشت بر كوه از تو امّيدم
گلهاى دارم از تو و گلهاى
كه نگنجد به هيچ حوصلهاى ...
زمرهاى در شكست من بودند
جدّ نمودند و جهد فرمودند
ناقصى را كه پيش اهل كمال
جاى ندهند جز به صفّ نعال ...
بر منش حكم برترى دادند
به شكست منش فرستادند ...
ديوان: 359
يكى از سرايندگانى كه سخت مورد غضب وحشى بوده است ملاّفهمى كاشى است. وى مردى بىبند و بار، بىدين، ميگسار و بيهودهگرد بوده است. وحشى در هجويّهاى براى ملاّفهمى سروده است:
... اى منكر حضرت رسالت
سبحاناللّه، زهى سفاهت
انكار كسى كه شق كند ماه
از چيست ز غايت شقاوت ...
معبود تو ملحدى است چون تو
او نيز سگى است بى سعادت ...
در شرع محمّدى است واجب
قتل تو به صد دليل و عادت ...
ديوان: 307
ديگر غضنفر كلجارى اهل كاشان و تابعى از سرايندگان مشهور دربار شاهتهماسب صفوى كه با او كوس برابرى مىزدند.[1]
اكثر مدايح شاعران براى پادشاهان و حاكمان بوده است. اين شاعران در موارد خاصّى به قصايد مدحى مىپرداختند و پاداشى مناسب به عنوان «صله» دريافت مىكردند.
مديحه در لغت به معنى ستايش است. مديحهسرايى در ادب فارسى از ديرباز مورد توجّه سرايندگان بوده است و در واقع نخستين موضوع شعرى شاعران، مدح و ستايش حاكمان و فرمانروايان بوده است. مدايح فارسى به دو دسته تقسيم مىشوند:
1ـ مدايح شخصى: شاعر به مدح و ستايش حاكم وقت يا پادشاه زمان خود مىپردازد و انتظار صله و پاداش دارد.
2ـ مدايح مذهبى و دينى: كه در قسمت مدح ائمه توضيح داده خواهد شد.[2]
اگر بخواهيم وحشى را با دو شاعر برجسته همعصرش عرفى و محتشم مقايسه كنيم بايد بگوييم كه اين سه شاعر از مناعت طبع بىعديل و عزّت نفس بىنظيرى برخوردار بودند و گرچه شغل مدّاحى با وارستگى و عزّت نفس منافات كلّى دارد ولى بايد گفت اين سه شاعر صرفا شعر خود را در استخدام كسى و يا مدّاحى مطلق فلان حاكم يا پادشاهى بكار نبردهاند، بلكه مديحهسرايى آنان از نعت خدا، رسول اكرم، على (ع) و امامان ديگر و چهارده معصوم شروع شده و به مدح حاكمان و پادشاهان چندى خاتمه مىيابد. اين مطلب يادآور اين بيت شعر عرفى است:
دعوى عشق حرام است بر آن بيهدهگوى
كه چو ده بيت غزل گفت مديح آغازد
توصيفهايى كه وحشى براى ممدوح خود شاهتهماسب صفوى ـ كه به عنوان نمونه انتخاب شده است ـ به كار مىبرد، توصيفهايى فصيح، بليغ، ساده و سليس است. زبان وحشى در قصيده و مديحهسرايى به مبالغه نزديك مىشود كه از مقتضاى مدح و ستايش است. ممدوح را جانبخش و جانستان معرّفى مىكند كه در سايه لطف و قهرش انجام مىگيرد. وجود بلند و والاى ممدوح را از آفتاب بالاتر مىداند و ساحت و وسعت بارگاهش را از عرصه ملك جاودان گستردهتر مىداند. جود و سخاى ممدوح را ضامن رزق انس و جان مىداند و در پناه عدل ممدوح همه موجودات از انسانها تا جانوران در كمال امنيّت و آسايش و راحت به سر مىبرند:
آنكه جان بخش و جان ستان باشد
لطف و قهر خدايگان باشد
آفتابى كه سايه چترش
بر سر شاه خاوران باشد
پادشاهى كه ساحت بارش
عرصه ملك جاودان باشد
شاه تهماسب آنكه دست و دلش
ضامن رزق انس و جان باشد
كبك را در پناه مرحمتش
شهپر باز سايبان باشد
صعوه را در زمان معدلتش
حلقه مار آشيان باشد ...
ديوان: 187
محتشم كاشانى در مدح شاهتهماسب صفوى از توصيفات گسترده و تشبيهات و استعارات بيشترى نسبت به وحشى استفاده مىكند كه قدرى كلامش را دشوارتر و زبانش را پيچيده و معقّد مىنمايد. از توصيفاتى كه در مدح شاهتهماسب استفاده مىنمايد همگى برخاسته از عناصر طبيعى و مادى است كه ذهن انسان را از محيط مسدود و بسته به محيط باز و گسترده طبيعت رهنمون مىنمايد:
ز آهم بر عذار نازكش زلف آن چنان لرزد
كه عكس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد
دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آرى
رسن باز افتد از سررشته هرگه ريسمان لرزد
به صورتخانه چين گر قد و عارض عيان سازى
مصور را ورق در دست و كلك اندر بنان لرزد...
ديوان محتشم: 147
محتشم به زيباييهاى صورى و ظاهرى و مسايل معنوى و اخلاقى ممدوحش توجّه دارد كه ممدوحش زيباروست و داراى عدل و داد و انصاف است و در ميدان رزم چون پيل دمان دل شير ژيان را به لرزه درمىآورد:
... چنان خونريز و بىباك است چشم او كه هر ساعت
ز تاب نيش مژگانش مرا رگهاى جان لرزد
نينديشد ز خون مردم آن مژگان مگر آن دم
كه رمح مو شكاف اندر كف شاه جهان لرزد
جهان داراى دارافر، فريدون ملك ملكآرا
كه وقت دقّت عدلش دل نوشيروان لرزد
شه گيتى ستان تهماسبخان كز بيم رزم او
تن پيل دمان كاهد دل شير ژيان لرزد ...[3]
عرفى شاعر ديگر همعصر وحشى است كه با حسّ خودستايى و غرور زياد از حدّى كه در خود داشته حتّى فصحاى عرب را در مقابل خود كوچك و حقير مىشمرده است. به شوخطبعى و حاضر جوابى همه جا زبانزد بود و از سخنان ناشايست و كلمات ركيك و مستهجن چون دو شاعر ديگر (وحشى و محتشم) پرهيز داشته و حدّ ادب را رعايت مىنموده است.
عرفى با وسعت تفكّر و قدرت ايجاد كلمات به نحوى احسن به ابداع سخن و نوپردازى مىپرداخته؛ استعارات و تشبيهات بديع او كه داراى رقّت احساس و قدرت طبع مايه فكرى و قوّت تصوّر بسيار عميقى دارد مؤيد عرايضم است. وحشى از آن دسته شاعرانى است كه تحت تأثير سخنان و اشعار عرفى قرار گرفته است خصوصا در مثنويهايش شايد وحشى اوّل مثنويّات عرفى را مىخوانده و با الهام از آنها مثنوى خود را شروع مىكرده چون نهتنها از وزن قوافى شيرين و فرهاد تبعيّت و پيروى و حتّى اقتباس كرده بلكه در سايه مثنويات عرفى عين مضامين عرفى را منتها به وزن ديگر به كار برده است.
عرفى با عزّت نفس بىنظيرى كه داشته از مدح چند تن از حاكمان و پادشاهان همعصرش انتظار تقرّب به دستگاه نداشته و طمع به اخذ صله از آنان به دل خويش راه نمىداده، بلكه اگر در مدح آنان مبالغه به خرج داده به علت شعرشناس بودن آنها و صرفا از روى حقشناسى و توجّه آنان خصوصا «ميرابوالفتح» به اهل سخن بوده است. تجليل عرفى از ميرابوالفتح به دلايل هموطنى، همكيشى و ادب دوستى فوقالعادّه او بوده است و با اينكه حكيم ابوالفتح از لحاظ مقام در دربار اكبر شاه مقام ديوانى مهمى نداشت؛ با وجود اين عرفى نسبت به او بيشتر از همه ابراز ارادت كرده؛ زيرا مراتب فضل و كمال ميرابوالفتح با هيچ يك از درباريان قابل مقايسه نبود و اين امر دليل بارزى است كه اگر عرفى به قصد طمعورزى و جلب منفعت قصيده مىگفت بايد كسانى كه بضاعت و سخاى ظاهرى آنها از فضيلت آنها كمتر است، انتخاب مىنمود و مدح عرفى براى ابوالفتح از روى صفاى باطن بوده است و نيز پس از مرگ ميرابوالفتح قصيدهاى سوزناك و تأثّرآميز براى او مىسرايد.
عرفى با قدرت خلاقيّتى كه به خرج مىداده، با تعابير و مفاهيم بديعى به مدح حكيم ابوالفتح مىپردازد كه در اين رهگذر از عناصر طبيعى و لوازم مادى مدد مىگيرد. عرفى در به كار بردن كلمات عربى نسبت به محتشم و وحشى بيشتر تلاش نموده است. عرفى ممدوح را «بهين نوباوه باغ دعاى مستجاب» مىخواند كه تركيب جديدى است. ممدوح عرفى شخصى است كه «اوج بخش در حضيض افتادگان» است و «نوشداروى مزاج روزگار» است.
مرحبا اى شاهد ايّام را عهد شباب
وى بهين نوباوه باغ دعاى مستجاب
مرحبا اى اوجبخش در حضيض افتادگان
كز تو در بازوى عصفور است شهبال عقاب
مرحبا اى نوشداروى مزاج روزگار
كز تو در كام حسود است افعى غم را لعاب ...
ديوان عرفى: 14
عرفى چون دو شاعر ديگر (وحشى و محتشم) به عصمت و عدل و عفو و ديگر خصوصيّات و خصايل برحسته ممدوح سخن به ميان مىآورد، بدون آنكه نامى از ممدوحش بياورد:
... در محيط عصمتت گر شستوشو بايد شود
دامن آلوده عصيان مصلاّى ثواب ...
... نام عدلت چون برم معمور گردد جان لفظ
وصف خشمت چون كنم گردد دل معنى خراب ...
... در ديارى كش بود نظم امور از عفو تو
معصيت را كفش دوزند از دوال اجتناب ...
عرفى در چند بيت مانده به پايان قصيده علّت اينكه نام ممدوح را تاكنون به زبان نياورده است بيان مىدارد كه اينها كه گفته شد مختصر مصداق است و در كتاب نمىگنجد. سپس نام ممدوحش را بيان داشته كه «آفتاب جهلسوز و علمتاب» است:
... گر بگفتم نام ممدوح اندرين مدح اى حسود
جاى آن دارد مزن خود را چو بخت خود به خواب
جمله دانند و تو هم دانى كه اين فرخنده مدح
مختصر مصداق باشد و آن نگنجد در كتاب
ور تجاهل مىكنم، هم فاش مىگويم كه كيست
ميرابوالفتح آفتاب جهل سوز و علم تاب ...[4]
ب ـ مدح ائمه و ويژگيهاى آن در قياس با محتشم و ديگران
مدح ائمه از مدايح دينى به شمار مىرود؛ از ديرباز برخى شاعران به ستايش حق تعالى، نعت حضرت رسول (ص)، خاندان رسالت و امامت عليهمالسلام و نيز به مطالبى چون توحيد، موعظه، وقايع اسلام و مطالب عرفانى و اخلاقى پرداختهاند. البتّه اين امر در آغاز ديوان اشعار اغلب سرايندگان مشهور است اما در اينجا منظور از مدايح دينى، شاعران قرن هشتم تا يازدهم هجرى است كه اغلب مردمى زاهد، متّقى، عارف، ديندار، مؤمن، قانع و گوشهنشين بودند و يا خود اهل منبر بودند و مجلس موعظه و اندرز داشتهاند. وحشى شاعر آزاده كوير در قصايد خود به مدح ائمه مىپردازد و پس از ستايش پروردگار، حضرت رسول، على (ع)، امام هشتم و امام دوازدهم را مدح مىكند. خصوصيّت برجسته وحشى در قياس با محتشم و ديگر شعرا مناعتطبع و علوّ همّت اوست زيرا هيچگاه مدّاح هيچ دربارى نگشت و شخصى را بيهوده مدح نگفت و از آن دسته از شاعرانى نبوده است كه ابتدا مدّاح دربار پادشاهان باشند و سپس مدّاح اهل بيت گردند، بلكه از ابتدا با عرقى دينى و مذهبى و عشق به ائمه و آلاطهار در مدح آنان شعر سرود و در رثاى حضرت حسين (ع) دردمندانه شعر سراييد و گريست. محتشم كاشانى شاعر تواناى قرن دهم معاصر با وحشى بوده است وى ابتدا شاعرى مدّاح بود و شاهان صفوى و بزرگان و شاهزادگان را مدح مىگفت امّا پس از مدّتى از كار خود پشيمان گشت و به مدايح دينى روى آورد ـ اسكندربيك منشى در تاريخ عالمآراى عبّاسى آورده است: محتشم قصيدهاى غرّا در مدح شاهتهماسب و شاهزاده پرىخان خانم سرود ولى شاهتهماسب گفت كه من راضى نيستم شعرا به مدح و ثناى من بپردازند بلكه بايد در مدح على (ع) و ائمه معصومين عليهمالسلام شعر سرايند، پاداش را اوّل از ارواح مقدّس آنان بگيرند و بعد از ما توقّع صله داشته باشند.» از آن موقع محتشم به سرودن اشعار دينى همّت گماشت و به منقبت و مرثيه امامان معصوم خصوصا حضرت امام حسين (ع) پرداخت.[5]
در مدايح دينى و مذهبى شاعر به ذكر مناقب و مكارم حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار مىپردازد كه وحشى در سرودن مديحهسراىِ مذهبى موفّق بوده است.
وحشى شعر را صرفا براى زراندوزى و مالپرستى قرار نداده بود. با وارستگى و عزّت نفسى كه داشت به نعت خدا و رسول و حضرت على (ع) و امام دوازدهم و امام هشتم پرداخت و هيچگاه با مدح انسانهاى كوچك و حقير، شخصيّت خود را ناچيز و پست ننمود. در دوران وحشى مدح ائمه و امامان بزرگوار وسعت مىگيرد و اكثر شاعران چون وحشى، محتشم و عرفى و غيره به نعت و ستايش حضرت بارى تعالى و دوازده امام و چهارده معصوم مىپرداختند.
وحشى، محتشم و عرفى را در مقام مقايسه قرار داده كه هر سه به ستايش مولاى متّقيان حضرت علىّبن ابيطالب (ع) پرداختهاند.
وحشى در نسيب يا تشبيب قصيدهاى در مدح على (ع) به وفور و زيادتى باران و توصيف آن بر طبيعت و چگونگى تغيير و تحوّل طبيعت بر اثر نزول باران كه مسلّما از اغراق و مبالغه دور نيست، ياد مىكند. وحشى حتّى در مدح ائمه به توصيف عناصر طبيعى و مادى نيز توجّه داشته است:
ز بحر بسكه برد آب سوى دشت سحاب
سراب بحر شود عن قريب و بحر سراب
گرفته روى زمين آب بحر تا حدّى
كه گر كسى متردّد شود پياده در آب
چنان بود كه ز فرقش كلاه بارانى
گهى نمايد و گاهى نهان شود چون حباب
غريب نيست كه گردد ز شستوشوى غمام
به رنگ بال حواصل سفيد پر غراب ...
ديوان: 171
سپس به مدح على (ع) پرداخته و خاطرنشان مىسازد كه معاند و مخالف على (ع) نابودشدنى است، پايه قدر على (ع) را بالاتر از مهر مىداند. وحشى اين مفاهيم را با توصيفات زيبا و گستردهاى كه الهام گرفته از طبيعت است با زبانى فصيح، ساده و شيوا بيان مىدارد:
... على سپهر معالى كه در معارج شأن
كنند كسب مراتب ز نام او القاب
مگر خبر شد از اين اهل كفر و طغيان را
كه فارغند ز بيم عقاب و خوف عذاب
كه تا معاند او باشد و مخالف او
به ديگرى نرسد نوبت عذاب و عقاب
چو بر سپهر زند بانگ ثابتات شوند
ز اضطراب چو بر سطح مستوى سيماب
رواى منجّم و از ارتفاع مهر مگو
كه مهر پايه قدرش نديده است به خواب
به ذروهاى كه بود آفتاب رفعت او
فتاده پهلوى تقويم كهنه اصطرلاب ...
ديوان: 171
وحشى از عدالت على (ع) اينگونه سخن مىگويد:
... ز استقامت عدل تو در صلاح امور
رود شرارت فطرت برون ز طبع شراب
ديوان: 172
سپس با شريطه يا دعاى تأبيد مناسبى قصيده را به پايان مىبرد:
... هميشه تا كه به جلاب منقلب نشود
ز انقلاب زمان در دهان مار لعاب
مخالف تو چنان تلخكام باد به زهر
كه طعم زهر دهد در دهان او جلاّب
ديوان: 172
محتشم كاشانى شاعر همعصر وحشى با طبعى درست و ذوقى سليم در نهايت متانت و راستى به مدح ائمه و بزرگواران دين اسلام پرداخته است. محتشم در منقبت حضرت اميرالمؤمنين علىّبنابيطالب (ع) به توصيف يكيك اجزاى ظاهرى و صورى آن وجود مىپرازد. با هنرمندى خاصّى به بيان گيسوى سياه، چهره روشن، قد بلند و زيبايى آن حضرت مىپردازد. وى از عناصر طبيعى به نحو متناسب و بجا مدد گرفته و هماهنگى خاصّى ميان اجزاى جمله برقرار كرده است و در بعضى موارد صنعت تلميح نيز به چشم مىخورد:
اى نثار گيسويت خراج مصر و شام
هندوى خال تو را صد يوسف مصرى غلام
چهرهات افروخته ماه درخشان را عذار
جلوهات آموخته كبك خرامان را خرام
كاكلت بر آفتاب از ساحرى افكنده ظل
سنبلت بر روى آب از جادويى گسترده دام
طوبى از قدت پياپى مىكند رفتار كسب
طوطى از لعلت دمادم مىكند گفتار وام
گل به بويت گرچه مىباشد نمىباشد بسى
مه به رويت گرچه مىماند نمىماند تمام ...
(ديوان محتشم: 142)
محتشم با استفاده از صنعت تنسيق الصفات عدالت و جنگاورى على (ع) را چه زيبا بيان داشته:
... سرور فرّخ رخ عادل دل دلدل سوار
قسور جنگآور اژدر در ليث انتقام
حيدر صفدر كه در رزم از تن شير فلك
جان برآرد چون برآرد تيغ خونريز از نيام
... فاتح خيبر كه گر بودى زمين را حلقهاى
در زمان كندى و افكندى درين فيروزه بام
... ابنعم مصطفى بحرالسّخا بدر الدّجى
اصل و نسل بوالبشر خيرالبشر كهف الانام ...
(ديوان محتشم: 142)
محتشم چون وحشى قصيده را با شريطه به نحو شايستهاى به پايان مىبرد:
... تا در اين ديرينه دير از سير سلطان نجوم
نور روز و ظلمت شب را بود ثبت و دوام
روز احباب تو نورانى الى يوم الحساب
روز اعداى تو ظلمانى الى يوم القيام
(ديوان محتشم: 144)
محتشم در جاى ديگر در منقبت حضرت على (ع) آن زبان و آن بنان و آن بيانى را كه به مدح و منقبت على (ع) بپردازد، خوب و خوش مىداند و پس از برشمردن تعدادى از خصايل و صفات نيك و برجسته حضرت على (ع) به تجديد مطلع مىپردازد كه قصايد مدحى وحشى چه در مدح حاكمان و چه در مدح ائمه از اين خصيصه عارى است:
خوش آن زبان كه شود چون زبان لوح و قلم
به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم
خوش آن بنان كه چو در خامه آورد جنبش
نخست ثبت كند مدحت امام امم
خوش آن بيان كه بود همچو لعل در دل سنگ
در مناقب شاه نجف در آن مد غم ...
ديوان محتشم[6]: 144
همانگونه كه قبلاً اشاره كرديم شغل عرفى مدّاحى نبوده و شعر را صرفا در استخدام كسى و يا مدّاحى مطلق قرار نمىداده است بلكه به مدح و نعت حضرت بارى تعالى، رسول اكرم، حضرت على (ع)، و ديگر امامان نيز همّت گمارده است. در مدح حضرت على (ع) با برشمردن صفات و خصوصيّات آن حضرت و علم و دانش بيكران وى، در قالب استعاره و تشبيه و كنايه سخن را به اعجاز مىرساند:
اى مرتفع ز نسبت جود تو شأن علم
كلك گهرفشان تو رطباللّسان علم
اى ساكنان مصر معانى به حسن عقل
ناديده يوسفى چو تو در كاروان علم
*ديوان: 151
آنجا كه دانش تو نهد رسم تقويت
اى آيت شعور تو نازل به شأن علم
دست ضعيف جهل كه در آستين شكست
از عقل اوّلين بربايد عنان علم
بر آسمان علم ضمير تو آفتاب
امّا مسير تو نهمين آسمان علم
آن مايه دشمنى كه به علم است جهل را
اى كعبه وجود تو دارالامان علم ...
عرفى: 152
عرفى با توصيفهاى گوناگون و مضامين مختلف علم و دانش على (ع) را به گستردگى بيان مىدارد به گونهاى كه الفاظ و مفاهيم تكرارى و خسته كننده نمىگردد بلكه با قدرت خلاّقيّت هنرى و ابتكارى كه در خود به وديعت دارد با زيباترين الفاظ و بديعترين تركيبات مفهوم و معنى وجودى را به منصّه ظهور مىرساند و در خاتمه با شريطهاى شايسته و درخور، سخن را به پايان مىبرد:
... تا دل شكاف جهل بسيط و مركّب است
زخم دليل قطعى و تيغ زبان علم
بادا هدايت تو كه معمار دانش است
تيغ زبان جوهريان را فسان علم[7]
در اينجا اين نكته گفتنى است كه با اينكه وحشى، محتشم و عرفى همعصر بودهاند و به مدح ائمه و حاكمانى چند پرداختهاند و در بعضى موارد به تناسب مبالغه و اغراق در شعرشان به كار بردهاند، ولى هيچگاه پا از گليم خود بيرون نياورده و در هيچ زمينهاى سخنى نگفتهاند كه حتّى بوى ترك ادب شرعى بدهد؛ سخنانشان متين، استوار، منسجم، گويا، سليس، ساده، روان، فصيح و جذّاب است و گهگاه با خلق معانى بديع و تركيبات تازه و شگرف انسان را به شگفتى و تعجّب وامىدارند. با وجود مبالغه و به كارگيرى بعضى صنايع ادبى، لفظى و معنوى هيچگاه سخن به تعقيد و پيچيدگى نمىرسد و با آوردن كلمات ساده و سليس و صريح هيچگاه سخن به ابتذال كشيده نمىشود. اين سه شاعر همعصر كه بنا به ضرورت با هم مقايسه شدند هر سه داراى ذوق سليم، طبع لطيف، خلاّق و مبتكر معانى و تصويرگرايانى بديع و تازه بودند كه با استفاده از الفاظ و كلمات در كمال حُسن و سليقه حقّ مطلب را ادا نموده، با مبالغهاى بجا و شايسته به مدح ممدوح اعم از ائمه يا حاكمان پرداختند بدون آنكه از ارزش وجودى خويش بكاهند يا به شخصيّتشان لطمه وارد سازند.
[1]×. مقدمه نخعى بر ديوان وحشى، ص 69 الى 85.
[2]×. فرهنگ اصطلاحات ادبى (واژهنامه مفاهيم و اصطلاحات ادبى فارسى / اروپايى) سيما داد، انتشارات مرواريد، چاپ اوّل 71، صص 266 و 267.
[3]×. ديوان محتشم كاشانى، به تصحيح و مقدمه مهرعلى گركانى، چاپ چهارم اول سعدى، چاپ احمدى، صحافى ايرانمهر، زمستان 1373، صفحات 147 و 148.
[4]×. كلّيّات عرفى شيرازى، به كوشش غلامحسين جواهرى، كتابفروشى و چاپخانه محمّدعلى علمى: 18.
[5]×. مدح داغ تنگ بر سيماى ادب فارسى، نادر وزينپور، چاپ اوّل، 74، انتشارات معين: 116 و 117.
[6]×. ديوان مولانا محتشم كاشانى، از دكتر سيّدحسن ساداتناصرى، به كوشش مهرعلى گركانى، چاپ چهارم، چاپ احمدى، صحافى ايرانمهر، زمستان 73.
[7]×. كلّيّات عرفى شيرازى، به كوشش غلامحسين جواهرى، كتابفروشى و چاپخانه محمّدعلى علمى: 154.