سوز و گداز وحشى

وحشى درونى پردرد و رنج دارد، دلتنگ است و با هيچ كس ميل سخن گفتن ندارد، و خاطرنشان مى‏سازد كه در همه آفاق هيچ كس به دلتنگى او نيست. از كمال ناتوانى جانش به لب آمده است و اين جان به لب آمده و تن ناتوان خويش را به كوى معشوقش مى‏افكند به اميد اينكه سگ كوى معشوق به گمان استخوان بر سر وى آيد. وحشى در اين جهان از غم عشق مى‏گريزد و مى‏ترسد كه در آن جهان اين غم عشق بلاى خاطرش گردد. وحشى معتقد است كسى مى‏تواند از اشك و آه گرمش با خبر شود كه چون او، آتش در دل و داغ ندامت بر جگر داشته باشد.

 

دلتنگم و با هيچ كسم ميل سخن نيست

كس در همه آفاق به دلتنگى من نيست

ادامه مطلب...

ضرب‏المثلها

 

گرد ننشيند به طرف دامن آزادگان       گر براندازد فلك بنياد اين ويرانه را

*ديوان: 10

مى ز رطل عشق خوردن كار هر بى‏ظرف نيست     وحشيى بايد كه بر لب گيرد اين پيمانه را

*ديوان: 10

هر متاعى را در اين بازار نرخى بسته‏اند       قند اگر بسيار شد ما نرخ شكر نشكينم

*ديوان: 117

دلتنگم و با هيچ كسم ميل سخن نيست       كس در همه آفاق به دلتنگى من نيست

*ديوان: 35

وحشى از رهزن ايّام چه انديشه كنيم       ما چه داريم كه از ما نبرد يا ببرد

*ديوان: 49

ادامه مطلب...

مشتاقى و مهجورى

وحشى آرزوى طلسمى دارد كه رخنه او بسته عشق باشد، عقل در بيرون آن سرگردان باشد و وجودش
در درون آن حيران. اين آرزو است كه به سوى معشوق در تك و تاز است. وحشى مى‏خواهد به قدر آرزو جان داشته باشد تا صد هزاران جان فداى يك سر موى جانان كند.

 

چه بودى گر به قدر آرزو جان داشتى وحشى     كه كردى صد هزاران جان فداى يك سر مويت

*ديوان: 46

ادامه مطلب...

واژگان غزلها

و فاصله گرفتن واژگان غزلهاى وحشى از واژگان سنّتى غزل

 

غزل فارسى از سنايى تا حافظ در يك مسير، سير مى‏نمود تا اينكه در دوره حافظ به تكامل رسيد. در اين فاصله يعنى از قرون ششم تا هشتم شاعران از يكديگر پيروى مى‏كردند. سعدى از انورى و حافظ از سنايى تتبّع نمودند و راهشان به سرحدّ كمال رسيد ولى هر كمالى، نقصانى در پى دارد. پس از حافظ تا دو قرن، اشعار شاعران همه تكرارى و مضامين مكرّر چون راه پيشينيان بود. چند صد ديوان از شاعران فارسى، نكته خاصى نداشت و در آن ابداع و ابتكارى ديده نمى‏شد. همه جا صحبت از سيب زنخدان و خال و خط و گيسو و زلف و قد سرو و زيبايى و ملاحت و نمكين و زيباييهاى اندام معشوق و غم هجران و آرزوى وصال وى بود.

 

از قرن نهم به بعد دسته‏اى از شاعران كوشش كردند تا از تقليد و تكرار بپرهيزند و در غزلهايشان به بيان احساسات صميمانه و صادقانه همّت گمارند. وحشى، اهلى و هلالى و سپس گروهى كه خود را به مكتب وقوع وابسته مى‏شمردند و حتّى بعضى «وقوعى» تخلّص مى‏كردند از اين دسته‏اند. از آنجايى كه بردن نام زنان توأم با غيرت بود شاعران نمى‏توانستند مستقيما احساسات قلبى خود را به زبان صريح فاش سازند از اينرو به عشق همجنس يعنى مرد زبان به شعر باز نمودند. در دنبال اين وضع بود كه نهضت جديدى در شعر فارسى پديد آمد، پيروان اين سبك به اميد صلات و عطاياى شاهان و اميران هند به آن سرزمين روى آوردند و اين طرز به «هندى» معروف شد.

تفاوت واژگان اين سبك با واژگان سنّتى غزل به قرار ذيل است:

1ـ ايجاز يعنى معانى و مفاهيم را در كوتاه‏ترين لفظ بيان كردن

2ـ دورى از مضامين تكرارى گذشتگان

3ـ استفاده از تعبيرات و مفاهيمى كه غرابت استعمال دارد.

4ـ استفاده از مضامين عاشقانه، حكمى، پند، عبرت

5ـ استفاده از تمثيل و صنعت حسن تعليل به شكل گسترده براى مفهوم كلّى و انتزاعى

6ـ بيان معانى ذهنى و حالات روحى با آوردن اوصاف غريب و ناآشنا براى اشياء و امور

7ـ وجود طبيعت در ذهن و روح شاعر براى تأثير بخشيدن بيشتر بيان شعرى.[1]

ادامه مطلب...

فقر و بدبختى وحشى

وحشى چون شاخ خشكى بى‏برگ و بر است از اين رو از سردى عالم هراسى ندارد. رهزن ايّام هرچه انديشه كند در نظر وحشى مهم نيست زيرا دستش تهى است از متاعى كه ببرد يا نبرد. وى چون مردمان خانه به دوش و خوش نشين با فقر و بدبختى و تهيدستى دست و پنجه نرم مى‏كند، عريان تن است و به عريانى خو گرفته و عادت كرده است.

فقر و تهيدستى وحشى نيز در رباعيها، قطعه‏ها، قصيده‏ها و مثنويهايش هويداست.

 

ما مردمان خانه به دوشيم و خوش‏نشين        نى زان گروه خانه نگهدار عالميم       *ديوان: 130

ادامه مطلب...

وحشى اگر ظاهرى آراسته ندارد، ولى باطنى نيك دارد

در جاى ديگر گفتيم وحشى در نظر معشوق خوار و ذليل و زبون است و خود را نيز حقير و كوچك مى‏شمارد. راضى است كه محبوبش او را خوار كند و زار بكشد ولى متذكّر مى‏شود كه خوارى ظاهر گواه عزّت پنهان اوست، زير پوشش ذلّت او، عزّتش نهفته است. زير خارستانش، گلستانها مكتوم است. وحشى بيان مى‏دارد كه اگر حرمت او را نگه نمى‏دارند حرمت عشقش را نگه دارند زيرا اگرچه هيچ به نظر مى‏رسد امّا دل و طبعى وفادار و پايدار در خود به وديعت دارد.

 

خوار مى‏كن، زار مى‏كش، منّتت بر جان ماست      خوارى ظاهر، گواه عزّت پنهان ماست

ادامه مطلب...

صنايع ادبى در غزلهاى وحشى و درصد متوسّط آن

 

وحشى چون شاعران گذشته و سخن‏سرايان و سبك هندى و مكتب وقوع به صنايع ادبى در شعر اهمّيّت مى‏داده است. وى هر جا كه لازم بود از فنون و بلاغت صناعات ادبى و معانى و بيان و ديگر آرايشهاى لفظى و معنوى استفاده مى‏كرده است امّا نه به صورت افراط و زياده‏روى كه مفهوم و درك معنى را دشوار سازد بلكه به ضرورت و براى تزيين و آرايش كلام. صنعت لفظى و معنوى در شعرش يافت مى‏شود. وحشى شاعر جناس است و دايما در پى آن است كه جناس بيافريند وى انواع جناس تام مماثل، لاحق، زايد، محرّف، مطرّف، اشتقاق، شبه اشتقاق را در شعرش به كار مى‏گيرد همين طور از انواع اضافه‏ها، تشبيهى، استعارى، اقترانى مدد مى‏جويد. در شعرش انواع تشبيهات مؤكّد و مضمر و صريح، همين طور ايهام تناسب، كنايه، مجاز، موازنه ردالعجز الى الصدر، حشو مليح، تضاد و طباق، حسن تعليل، تجاهل العارف، تلميح، تشخيص و حتّى موسيقى حروف يافت مى‏شود كه شعرش را زيباتر و اصولى‏تر نموده است. درصد متوسط صنايع ادبى در شعر وحشى تناسب و مراعات نظير است كه به حد وفور يافت مى‏شود. در ضمن صنعت ارسال‏المثل كماكان چون نگين انگشترى مابين غزليّاتش جلوه‏گرى مى‏كند.

براى نمونه، شواهدى از صنايع ادبى در شعر وحشى آورده مى‏شود:

ادامه مطلب...

مقالات دیگر...