معشوق جفاپيشه وحشى زمانى غمگسار وحشى بوده است
معشوق ستمپيشه وحشى زمانى يار و ياور وى بوده است. وحشى در شب غم هجران روز خوش غمگساريهاى دلبرش را كه دلى صافتر از آيينه داشته است به ياد مىآورد. وحشى از زمانى ياد مىكند كه يارش با وى به كين نبوده است ولى اكنون جانان هيچ گونه لطف و نظر و رحمى به اين گداى بىسر و پا (وحشى) ندارد.
پيش از اين با ما دلى ز آيينه بودش صافتر
آهى از ما سر زده است و اين كدورتها شده است
*ديوان: 25
زان عهد ياد باد كه از ما به كين نبود
بودش گمان مهر و هنوزش يقين نبود
من خود گره به كار خود انداختم كه تو
زين پيش با منت گرهى بر جبين نبود
*ديوان: 63
شب غم كشت ما را ياد باد آن روز خوش وحشى
كه مىكرد از طريق مهر ما را غمگساريها
*ديوان: 13
تو همان يارى كه با من داشتى صد التفات
كاين زمان با صد غم و اندوه يارم كردهاى
*ديوان: 152
جانان نظرى كو ز وفا داشت، ندارد
لطفى كه از اين پيش به ما داشت، ندارد
رحمى كه به اين غمزدهاش بود، نمانده است
لطفى كه به اين بىسر و پا داشت، ندارد
آن پادشه حسن ندانم چه خطا ديد؟
كان لطف كه نسبت به گدا داشت، ندارد
گر يار خبردار شود از غم عشّاق
جورى كه به اين قوم روا داشت، ندارد
وحشى اگر از ديده رود خون عجبى نيست
كان گوشه چشمى كه به ما داشت، ندارد
*ديوان:52