گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
مولوی معتقد است که غم و شادی دو پدیده طبیعی روح بشر است و هرگز نمیتوان آن را از قاموس زندگی بشر حذف کرد . غم وشادی هر دو برای رشد و کمال شخصیت آدمی لازم است.
مولوی با الهام از وضعیت بهار و سرسبزی گلستان و رويیدن گلها و برآمدن شکوفه ها ، به این نکته اشاره دارد:
آتش و آبی بباید میوه را واجب آید ابر و برق این شیوه را
تا نباشد برق دل و ابر دو چشم کی نشیند آتش تهدید و خشم ؟
کی بروید سبزه ذوق وصال کی بجوشد چشمه ها زآب زلال؟
کی گلستان ، راز گوید با چمن کی بنفشه عهد بندد با یاسمن
کی چناری کف گشاید در دعا کی شکوفه سرفشاند در هوا ؟
کی شکوفه آستین پر نثار برفشاند گردد ایام بهار ؟
کی ز درد لاله را رخ همچو خون کی گل از کیسه برآرد زر برون
کی بیاید بلبل و گل بو کند کی چو طالب، فاخته کوکو کند ؟
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
بابا طاهر شاعر قرن پنجم
دوبيتي ذيل از جمله دوبيتي هاي بهاريه بابا طاهراست:
عزیزان موسم جوش بهاره چمن پر سبزه و صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان در این فصل که دنیای دنی بی اعتباره
بمو واجی چرا ته بی قراری چو گل پرورده باد بهاری
چرا گردی بکوه و دشت و صحرا بجان او ندارم اختیاری
گلان فصل بهاران هفتهٔ بی زمان وصل یاران هفتهٔ بی
غنیمت دان وصال لاله رویان که گل در لاله زاران هفتهٔ بی
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
حافظ شيرازي
حافظ شاعر عارف و رندی است که اشعارش در نهایت لطافت همراه با ایجاز و موسیقی کلام و فصاحت تمام است .
ازغزلیات شیوا ، بی زنگار و جان نواز حافظ خوش سخن در باره نسیم باد نوروزی ، گلزار و صحرا و چمن و غنچه و گل
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
بصحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی بگلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ساقیا سایه ابرست و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود بگوی
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم سخن اهل دلست این و بجان بنیوشیم
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن مقدمش یارب مبارک باد بر سرو چمن
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
حکیم عمر خیام نیشابوری
رباعی ذيل درباره نوروز ، گل ، طربناکی ،بلبل و ناپایداری گل و سبزه است:
برچهره گل شبنم نوروز خوش است در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل از خاک برآمده است و در خاک شده
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
عطار
جهان از باد نوروزی جوان شد زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت صبای گرم رو عنبر فشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر ز هر سوی چمن جویی روان شد
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
فردوسی
روایت شاهنامه فردوسی چون جمشيد به آذربایجان رسید روزی بود که آفتاب به نقطه حمل آمده و بهار آغاز شده بود ،چون آفتاب طلوع کرد و پرتو آفتاب بر آن تاج و تخت افتاد ، شعاعی در نهایت روشنی پدید آمد و چون شعاع و انوار نور را شید می گویند ، این لفظ را بر جم افزودند و وی را جمشید گفتند و در آن روز جشنی عظیم برپا کردند و آن را روز را نوروز نام نهادند.
جهان انجمن شد بر تخت اوی فرومانده از فره بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
از آن پس ، چون جشن نوروز همزمان با نو شدن سال و تحول در طبيعت بوده است تقریبا همه سرایندگان و شاعران به این تغییر و دگرگونی توجه ویژه نموده اند و هر یک مطابق با زمینه فکری خود در وصف نوروز ، بهار ، چمن ، گلستان و شکوفه ، استادانه و با نازک خیالی ، شعر سروده اند . گویندگان توانای شعر فارسی با زبردستی تمام دیبائی نگارین در کارگاه ذوق و اندیشه می بافند که تار و پود آن الفاظ منسجم ، روان و نقش و نگار دلفریب آن ، آفریده طبع لطیف و قدرت ابداع آنها در تصویر جمال هستی است .
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
استاد سخن سعدی
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران بعیش بنشستند
بساط سبزه لگد کوب شد به پای نشاط ز بس که عارف و عامی برقص برجستند
برآمد باد صبح و بوی نوروز بکام دوستان و بخت پیروز
بهاری خرمست ای گل کجائی که بینی بلبلان را ناله و سوز
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی بغلغل در سماع آیند هر مرغی بدستانی
بوی گل و بانگ مرغ برخواست هنگام نشاط و روز صحراست
فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست
وقتی دل سودائی میرفت ببستانها بیخویشتنم کردی ، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل ، گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم ، از یاد برفت آنها
گنجور مجریان و سخنوران / نوروز نامه /جلوه های زیبای نوروز در اشعار فارسی
فرخي سيستاني
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید کلید باغ ما را ده که فردامان بکار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل بدیدار بهار آید ترا مهمان ناخوانده بروزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید
بهر امسال پنداری همی خوشتر ز یار آید از این خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی