اهمّيّت به آبروى معشوق
وحشى به آبروى معشوق اهمّيّت خاصّى مىبخشد؛ با عشق زيادى كه در درون سينهاش نهفته است و مىخواهد به وصال برسد امّا از ترس آنكه مبادا معشوقش بدنام گردد، از وى دورى مىگزيند. وحشى از اينكه دلبرش شمع بزم غير گردد؛ با هر بىره و رويى رو به رو بنشيند، در جمع هر بىباكى، بىباكانه قرار گيرد، با هر نااهلى اختلاط و معاشرت كند، اظهار تأسف مىكند؛ زيرا معتقد است تمام اين اعمال و حركات منجر به ريختن
آبروى معشوقش مىگردد.
رازها دارم و زان بيم كه بدنام شوم
مىكنم دورى از آن شوخ چو تنها باشد
*ديوان: 80
الهى از ميان ناپسندان بر كران دارش
ز دام حيله مردمفريبان در امان دارش
زمان اوّل حسن است و هستش فتنهها در پى
الهى در امان از فتنه آخر زمان دارش
*ديوان: 103
شمع بزم غير شد با روى آتشناك، حيف
ريخت آخر آبروى خويش را بر خاك، حيف
رو به رو بنشست با هر بىره و رويى، دريغ
كرد بىباكانه جا در جمع هر بىباك، حيف
ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم
حيف باشد بر چنان رو ديده ناپاك، حيف
*ديوان: 107
بدنام عالميم ز ما احتراز كن
بر ماست حفظ جانب ناموس و ننگ تو
*ديوان: 147