گرفتن مضمون شعر از ديگر شاعران در منظومه خلدبرين
شرط ادب نيست كه پهلوى شاه غير شهان را بود آرامگاه
ديوان: 387
حافظ:
«يار اگر ننشست با ما نيست جاى اعتراض پادشاهى كامران بود از گدايان عار داشت»
*(حافظ)
اين همه غم از پى عالم مخور
محنت عالم گذرد غم مخور
ديوان: 402
حافظ:
«دمى با غم به سر بردن جهان يك سر نمىارزد
به مى بفروش دلق ما كزين بهتر نمىارزد»
*(حافظ)
«هيچ به از يار وفادار نيست
آنكه وفا نيست در او يار نيست
ديوان: 402
«يار، يار است اگر يار وفادر بود
يار چون نيست وفادار كجا يار بود»
*
كارِ گرانى چو فتد پيش كس
رفع شود از مدد يار و بس
ديوان: 402
«دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى»
*(سعدى)
گر به لباست بود اين برترى
اين كه نباشد به چه فخرآورى
ديوان: 405
«تن آدمى شريف است به جان آدميّت
نه همين لباس زيباست نشان آدميّت»
*(سعدى)
لاف ز بالاى پدر مىكنى
خود بنما تا چه هنر مىكنى
ديوان: 407
«گيرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل؟»
*(سعدى)
نيست ز رنج حسد اميد زيست
واى به جان تو علاج تو چيست؟
ديوان: 412
«توانم آنكه نيازارم اندرون كسى
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است»
*(سعدى)
هر كه در اين مزرعه شد دانه كار
آرد از آن دانه همان دانه بار
ديوان: 413
«من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش
هر كسى آن دِرَوَد عاقبت كار كه كشت»
*حافظ انجوى: 38
هر كه بدى كرد بجز بد نديد
كرد كه يك بد كه عوض صد نديد
ديوان: 413
«اين جهان كوه است و فعل ماندا
سوى ما آيد نداها را صدا»
*(مثنوى مولوى)