نگاه از ديدگاه وحشى
وحشى در نگاه گرم اوّل معشوق مىسوزد در حالى كه نمىداند «اين شعله تغافل طاقتگداز چيست؟»
وحشى از اداى نگاه نهانى معشوق پى به مهربانى پنهانى مىبرد. چشمها سخن مىگويند. همان گونه كه چشم محبوب وحشى از ظاهر حال زارش خبر مىپرسد. نگاه دلبر وحشى قاصد صد لطف نهان است. به نظر وحشى، نگاهها و چشمها، آدمى را از سخن گفتن بىنياز مىسازد.
ما خود بسوختيم در اوّل نگاه گرم
اين شعله تغافل طاقتگداز چيست؟
از ما اگر كناره كنى حايلى بكن
امّا نگاه را ز نگار احتراز نيست؟
*ديوان: 32 و 33
تو منكرى و ليك به من مهربانيت
مىبارد از اداى نگاه نهانيت
*ديوان: 45
چشمش از ظاهر حالم خبرى مىپرسيد
غمزهاش نيز به جاسوسى راز آمده بود
بود هنگامه من گرم چنان ز آتش شوق
كه نگاهش به تماشاى نياز آمده بود
غير داند كه نگاهش چه بلا گرمى داشت
زان كه در بوته غيرت به گداز آمده بود
چه اداها كه نديدم چه نظرها كه نكرد
بندهاش من كه عجب بندهنواز آمده بود
*ديوان: 62
دوش پر عربدهاى بود و نه آن است امروز
نگهش قاصد صد لطف نهان است امروز
روى در روى و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبان است امروز
*ديوان: 95
خونين است چشم به چشم تو و نگاه نهانى
رسالت دل و جان سوى هم ز راه نهانى
ز خون وحشى اگر منكرى نگاه به من كن
كه بگذرانم از آن چشم صد گواه نهانى
*ديوان: 159