مضامين غزل هاي وحشي - شوق وصال

بخش دوّم: نقد و تحلیل آثار وحشی بافقی
ابزارها
تنظیمات نوشتاری

شوق وصال

وحشى شور و شوق بى‏مانندى براى وصال معشوق دارد. مژده وصل معشوقش او را بى‏تاب مى‏سازد به طورى كه از شادى ديدار خوابى به چشمانش نمى‏آيد. از شادى وصال، گريه سر مى‏دهد گريه‏اى كه فضاى خانه را پر از سيلاب اشك مى‏سازد. وحشى خود را مديون مرغ بى‏زبانى مى‏داند كه از هجران معشوق در كنج قفس زندگى، خاموشى گزيده است.

 

مژده وصل توام ساخته بى‏تاب امشب

نيست از شادى ديدار مرا خواب امشب

 

گريه بس كرده‏ام اى جغدنشين فارغ بال

كه خطر نيست در اين خانه ز سيلاب امشب

 

دورم از خاك در يار و به مردن نزديك

چون كنم چاره من نيست در اين باب امشب

 

بس كه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق

نفسى گرم نشد ديده احباب امشب

 

شمع‏سان پر گهر اشك كنارى دارم

وحشى از دورى آن گوهر سيراب امشب



*ديوان: 14 و 15

 

بى‏زبان مرغى كه در كنج قفس دم بسته بود

صد زبان گرديده و سوى گلستان آمده است

 

تشنه ديدار كز وى تا اجل يك گام بود

اينك اينك بر كنار آب حيوان آمده است



ديوان: 26