وحشى و سبك هندى
از قرن نهم به بعد عدهاى از شاعران سعى نمودند كه از تقليد و تكرار بپرهيزند و غزل را با احساسات صميمانه و صادقانه بسرايند. وحشى، اهلى و هلالى و عدّهاى كه خود را منتسب به مكتب وقوع مىدانستند و حتّى بعضى «وقوعى» تخلّص مىكردند از اين گروه بودند. امّا يك مشكل وجود داشت و آن اين بود در سرزمينى كه زن حضور در اجتماع نداشته و بردن نامش با غيرت افراد و كسان وى همراه بود از اين رو مجالى براى بيان احساسات صميمانه عاشقانه باقى نمىگذاشت و تنها راه عشق ورزيدن به همجنس بود. در پى اين مرحله عدّهاى از شاعران به امّيد صلات و عطاياى پادشاهان هندى روانه آن سرزمين شدند و اين شيوه به «هندى» موسوم شد. سبك هندى بيش از دو قرن در كمال و رونق بود و سرانجام به ابتذال گراييد.[1]
يكى از ويژگيهاى سبك هندى اين است كه شاعر در رو به رويى با عالم بيرون بيشتر به حالات روحى و نفسانى خود توجّه مىكند و به تعبيرى ديگر بجاى آنكه شاعر در طبيعت قرار گيرد و آن را توصيف نمايد، طبيعت در روح و فكر و انديشه شاعر جاى گرفته و بر شعر او تأثير مىگذارد.[2] اين امر نيز در اشعار وحشى ديده مىشود زيرا قبل از وصف طبيعت به قواى روحى و باطنى و وجود پردرد و اندوه خود نظر دارد.
در شعر شعراى سبك هندى از جمله وحشى تركيبات عاميانه و اصطلاحات روزمرّه، تمثيل و ارسال المثل ديده مىشود كه ريشه در زندگى عوام و جامعه و مردم جامعه دارد.
وحشى و سبك هندى
خصوصيّات سبك هندى:
1ـ تلاش شاعر براى يافتن مضامين باريك و بديع و نكتهسنجى در حدّ بسيار بالا:
وحشى از اين خصيصه كه مضمونهايى دقيق و ظريف بيافريند و زبانش را مشكل و ديرياب كند، به دور بود و مضامين باريك را وقتى در شعر به كار مىبرد كه مطابق و متناسب با احساسات و حالات روحى و قلبى او باشد.
2ـ تعقيد، ابهام و ايجاز:
كلام وحشى چون ساده و سليس و روان است، طبيعتا از تعقيد و پيچيدگى و ابهام به دور است.
3ـ شيوع فنّ ارسال المثل و كثرت استعمال تمثيل:
اشعار وحشى چون برخاسته از كلام مردم و منعكس كننده احوال زندگى آنان و از دل جامعه و مردم برخاسته بود؛ از اينرو از ارسال المثل و تمثيل خالى نيست.
4ـ استعارات و الفاظ و تركيبات به طور مجاز:
اشعار وحشى از الفاظ و عباراتى كه ذهن را منحرف سازد و به تفكّر زياد نياز داشته باشد، به دور است.
5ـ استعمال صنعت تقابل و مراعات نظير و تناسب ارتباط لفظى و معنوى الفاظ:
وحشى در اكثر اشعارش با استفاده از صنعت مراعات نظير، تناسب لفظى و معنوى و هماهنگى عبارات و كلمات را حفظ نموده است.
6ـ استعمال امثال و اصطلاحات سايره:
زبان وحشى چون به زبان تخاطب نزديك است از اينرو از اصطلاحاتى استفاده مىكند كه حكم مثل ساير را پيدا كرده و يا عينا در متن جامعه بدان صحبت مىكنند از اينرو به دل مىنشيند و ارتباط خواننده با اشعارش مأنوستر و طبيعىتر مىگردد.
در زمان وحشى يعنى در ربع اوّل سده دهم هجرى زبان وقوع كه زبانى فصيح، سليس، داراى عفّت كلام و به دور از هر نوع تصنّع و تكلّف بود به شعر فارسى وارد شد[3] و غزل را از حالت خشك و سرد بيرون آورد. مكتب وقوع حد فاصلى است ميان شعر دوره تيمورى و سبك معروف به هندى كه عاشق و معشوق حالات عشقى خود را از روى واقع نسبت به هم بيان مىكردند، شعر ساده و بدور از هرگونه تكلّف و تصنّع ادبى است. در زبان وقوع از آرايشهاى لفظى و معنوى خبرى نيست بلكه سخن به صورت صاف، صريح و متناسب با بيان حال و احوالات درونى شاعر گفته مىشود.[4]
قبل از شيوع مكتب وقوع، شاعران غزلسرا از بابافغانى شيرازى (م: 925 ه) تقليد مىكردند و پس از او كسانى كه تقليد را به تجدّد كشانيدند. شعراى متأخّرى چون شرف و شريف و وحشى و محتشم و ضميرى و ديگران از طرز و روش كلام وى تتبّع نمودند.[5]
شبلى نعمانى در شعرالعجم مىآورد: بعد از شرف جهان «كسانى كه اين طرز را شيوه خاصّ خويش ساختهاند: وحشى يزدى، عليقلىميلى، علينقى كمرهاى هستند. وحشى يزدى چون كه رند و اوباش مشرب بود و بيشتر با معشوقههاى بازارى سر و كار داشت، اين طرز را از اعتدال بيرون برد. واسوخت را هم او ابتدا كرده و بدو هم خاتمه يافت.»
سپس بيان مىدارد: «در عشق و هوسبازى حالاتى كه پيش مىآيد، ادا كردن آن را وقوعگويى گويند. به هر حال موجد آن همان طور كه آزاد نوشته اميرخسرو دهلوى است. شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به پايه بلندى رسانيدند.»[6]
در تذكره ميخانه درباره وحشى آمده است: «... شاعرى متين و نكتهپردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده و هرچه گفته ناخنى بر دل مىزند.»[7]
شبلى نعمانى معتقد است كه واسوخت را وحشى ابداع كرده و بدو هم خاتمه يافته است. واسوخت نوعى از وقعگويى است و به شعرى اطلاق مىشود كه مضمون و محتواى آن اعراض و روى گردانى از معشوق باشد. اين كلمه با حذف نون مصدرى «واسوختن» درست معنى ضدّ آن را كه «سوختن» باشد، مىدهد.
در فرهنگ بهار عجم واسوختن به معنى اعراض كردن و روى برتافتن از چيزى و ترك عشق گفتن، آمده است.[8]
اينكه شبلى نعمانى ابتدا و انتهاى واسوخت را متعلّق به وحشى مىداند، نمىتواند نظرى چندان صحيح باشد زيرا اين حالتى است كه ممكن است براى هر شخصى ايجاد شود، تنها وحشى از معشوق جفاپيشه و ستمكار روى نمىگردانيده بلكه ديگران هم كم و بيش در برابر بىوفايى و سركشى معشوق اعراض مىكردهاند. با منسوخ شدن سبك وقوع «واسوختگويى» از ميان نرفت و پس از آن تا اين اواخر در هندوستان رواج داشت و هم اكنون در شعرِ «ريخته» واسوخت گويى عنوانى دارد.
نمونههايى از شعر مكتب وقوعى وحشى بافقى:
روم به جاى دگر، دل دهم به يار دگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر
به ديگرى دهم اين دل كه خوار كرده توست
چرا كه عاشق نو دارد اعتبار دگر
ميان ما و تو، ناز و نياز برطرف است
به خود تو نيز بده بعد از اين قرار دگر
خبر دهيد به صيّاد ما كه ما رفتيم
به فكر صيد دگر باشد و شكار دگر
خموش وحشى از انكار عشق او، كاين حرف
حكايتى است كه گفتى هزار بار دگر
*ديوان: 92 و 93
جستم از دام، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر
شد طبيب من بيمار، مسيحا نفسى
تو برو بهر علاج دل بيمار دگر
بس كه آزرده مرا، خوشترم از راحت اوست
گر صد آزار ببينم ز دل آزار دگر
وحشى از دست جفا رست دلت واقف باش
كه نيفتد سر و كارت به جفاكار دگر
*ديوان: 94
ما چون ز درى پاى كشيديم، كشيديم
امّيد ز هر كس كه بريديم، بريديم
دل نيست كبوتر كه چو برخاست نشيند
از گوشه بامى كه پريديم، پريديم
رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندى و رميديم، رميديم
كوى تو كه باغ ارم روضه خلد است
انگار كه ديديم، نديديم، نديديم
صد باغ بهار است و صلاى گل و گلشن
گر ميوه يك باغ نچيديم، نچيديم
سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم، رسيديم
وحشى سبب دورى و اين قسم سخنها
آن نيست كه ما هم نشنيديم، شنيديم
*ديوان: 112
سبك وحشى
نكتهدانان اگر نو، ار كهنند
همگى پيروان طرز منند
«وحشى»: 361
هر سخنور را سبكى است كه با آن به بيان احساسات و عواطف خود مىپردازد. وحشى را از سويى پيرو سبك بابافغانى مىدانند كه بعدها سبك هندى از آن زاييده شد و معتقدند كه كلامش دلنشينتر و زندهتر از كلام بابافغانى است و از سويى آفريننده طرز جديدى به نام «واسوخت» كه در ادب فارسى همهجا قرين نامش است.[9] چنانكه خود گويد:
طرح نوى در سخن انداختم
طرحِ سخن، نوع دگر ساختم
... ساختهام من به تمنّاى خويش
خانهاى اندر خور كالاى خويش
هيچ كسم نيست به همسايگى
تا زَنَدم طعنه به بىمايگى
... جهد كنم تا به مقامى رسم
گام نهم پيش و به كامى رسم
(ديوان: 8ـ387)
سبك هندى يا وحشى
استاد زينالعابدين مؤتمن درباره سبك وحشى دو نظريه ارزشمند دارد كه بدون هيچ گونه توضيحى به درج آن مبادرت مىشود: «در همان وقتى كه مقدّمات ظهور سبك هندى فراهم مىشد، سبك ديگرى نيز در شُرف تكوين و نشو و نما بود، پايه اين سبك كه ما آن را به نام فرد شاخص و نماينده بارز آن «سبك وحشى» مىناميم، از اواخر قرن نهم و آغاز قرن دهم به دست بعضى از شعراى آن دوره در ادبيّات فارسى نهاده و از همان دوره كه به موازات سبك هندى در ترقّى بود، شعرايى چون: جامى، بابافغانى و خصوصا ميرزا شرف جهان قزينى و علىقلى ميلى و ديگران هر يك به سهم خود در تكميل و توسعه آن كوشيدند تا بالاخره به دست وحشى شاعر معروف اواخر قرن دهم به سرحدّ كمال خود رسيد.»[10]
«دو سبك جداگانه يعنى سبك وحشى و سبك هندى از زمانى معيّن در مسير تكامل و ترقّى قدم نهادند، سبك وحشى زودتر به مرحله كمال نهايى نايل گرديد و اين سلسله به وحشى خاتمه پذيرفت. سبك ديگر همچنان به سير تكاملى خود ادامه داد تا سرانجام يعنى تقريبا يك قرن بعد به سرحدّ رشد و اعتلاى خود رسيد.»[11]
چون در اين ديباچه و متن كتاب از مباحث: «سبك هندى»، «مكتب وقوع» و «واسوخت» سخن رفته است، به توضيحى كوتاه درباره آن پراخته مىشود:
سبك هندى (اصفهانى)
به سبكى اطلاق مىشود كه مابين آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم در ايران و هندوستان رايج بود و آن واكنشى بود در برابر مضامين تقليدى و تكرارى سخنوران سده نهم. اينان براى گريز از تقليد به ابداع و آفرينش مضامين نو دست زده و با وام گرفتن از عناصر تصوير خيال و ايجاز، تركيبات تازه وارد شعر فارسى نمودند به اندازهاى كه هر دم بارِ معانى بر بارِ الفاظ چيره مىشد و نخست به ابهام و سرانجام بر اثر مبالغه و افراط به انحطاط گراييد و باعث ركود و تنزّل شعر پارسى شده و جنبش بازگشت ادبى پاسخى بود بدين زيادهروى. نامورترين شعراى اين سبك عبارتند از: بابافغانى شيرازى (ف 925 ه .ق)، نظيرى نيشابورى (1021 ه .ق)، عُرفى شيرازى (ف 963ـ999 ه .ق)، طالب آملى (ف 1035 ه .ق)، صائب تبريزى، كليم كاشانى (ف 1061 ه .ق) و بيدل دهلوى.[12]
[1]×. يادداشتها در كتاب: صائب و سبك هندى در گستره تحقيقات ادبى، محمّدرسول درياگشت، نشر قطره، چاپ اوّل 71، ص 261.
[2]×. جعفرىدهلى، يونس: مخمّسهاى صائب تبريزى، همان، ص 276.
[3]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى، انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد، تاريخ انتشار: زمستان 74: 1.
[4]×. همان: 3 و 4.
[5]×. همان: 5.
[6]×. همان: 6.
[7]×. همان: 12.
[8]×. همان: 781 و 782.
[9]×. نيز بنگريد: مكتب وقوع در شعر فارسى: احمد گلچين معانى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348: 562ـ544.
[10]×. تحوّل شعر فارسى: زينالعابدين مؤتمن، تهران: طهورى، 1355: 377، 380.
[11]×. همان.
[12]×. براى تفصيل بيشتر ر.ك: واژهنامه هنر شاعرى: 132ـ130.