اشارات تاريخى
در قصايد و قطعات وحشى اشارات تاريخى از شخصيّتهاى برجسته و شاهزادگان آن روزگار و نيز مناطق مختلفى چون يزد، تفت و دارالامان نام برده شده است. كه ابتدا نام اشخاصى كه در اشعار وحشى به چشم مىخورد و نيز آنها را مدح گفته كه به شرح ذيل آورده مىشود:
1ـ شاه تهماسب صفوى:
در قريه شاهآباد از اعمال دارالسلطنه اصفهان فرزندى چشم به جهان گشود كه نامش را «تهماسب» و كنيتش را «ابوالفتح» ناميدند.[1] وى در 19 رجب 930 در حالى كه ده سال بيشتر نداشت به تخت سلطنت نشست.[2]
1ـ ميرزاحسين فردى خوش ذوق، لطيف طبع، ماهر در فن انشانويسى و شعرگويى كه منصب تصدّى املاك خطّه يزد را داشته است.[3]
2ـ مولانا شرفالدّين على بافقى داراى علم و فضل و دانش و پرهيزگارى و ديندارى بوده و ابواب محفل درسش براى دانش آموختگان و فرهيختگان گشوده بوده است. وى نيز از مقرّبان و مصاحبان درگاه شاه
تهماسب بوده است.
اكثر قصايد مولانا شرفالدّين على بافقى در مدح وى و به نام شاه تهماسب سروده شده است. مطلع يكى از اشعار وى چنين است:
ز عنبرين خط او بر بياض صفحه ماه
نوشت كلك قضا شرح ثمّ وجهاللّه ...
3ـ مولانا محمّد شرفى از خاندان محترم و منسوب به مولانا شرفالدّين على يزدى مشهور به «مخدوم» سالها به رتق و فتق امور شاه نورالدّين نعمتاللّه ثانى مىپرداخت. در اواسط زمان پادشاهى شاه تهماسب از يزد به قزوين رفت، سپس مورد لطف آن پادشاه قرار گرفت و در رديف ندماى درگاهش ساليان سال با عزّت و احترام زيست.[4]
در زمان شاهتهماسب آقاجمالالدّين محمّد معروف به «مهتر جمال» به حكومت و وزارت يزد رسيد و تعمير مسجد جامع و ساختن مناره به پيشنهاد وى انجام پذيرفت.[5] گفتنى است در زمان شاه تهماسب وقايع عبرتآميز بسيارى رخ داده است كه بنا به عقيده قدما به اقتضاى فلك انجام مىگرفتهاند كه براى جلوگيرى از اطاله كلام از بيان آن خوددارى مىگردد.[6]
شاهتهماسب دوّمين پادشاه از سلسله صفويّه است كه از سال 930 الى 984 هجرى قمرى حكومت كرد. به قول اسكندربيك منشى در تاريخ عالمآراى عباسى در سال 919 در قريه شاهآباد از اعمال اصفهان در سن يازده سالگى پس از فوت پدرش شاهاسماعيل اوّل در سال 930 به تخت سلطنت نشست و در روز پانزدهم صفر سال 984 در سن 64 سالگى دار فانى را وداع گفت. مدت سلطنتش 53 سال بوده است.
تاريخ جلوسش را در قطعه زير چنين ثبت كردهاند:
تهماسب شاه عالم كز نصرت الهى
جا بعد شاه غازى بر تخت زر گرفتى
جاى پدر گرفتى كردى جهان مسخّر
تاريخ سلطنت شد جاى پدر گرفتى[7]
وحشى در دو قصيده و يك قطعه شاه تهماسب را مدح گفته و از او به خوبى ياد مىكند:
... پادشاهى كه ساحت بارش
عرصه ملك جاودان باشد
شاه تهماسب آنكه دست و دلش
ضامن رزق انس و جان باشد ...
*ديوان: 187
هزار شكر كه بر مسند جهانبانى
نشست باز به دولت سكندر ثانى ...
ابوالمظفّر تهماسب شاه آنكه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانى ...
*ديوان: 273
و در قطعات وحشى آمده است:
شاه تهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل
داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل ...
*ديوان: 286
غياثالدّين محمّد ميرميران
از اخلاف شاه نعمهاللّه ولى كه به سبب مصاهرت با اين خاندان شريف تربيت شاهانه يافت و در دارالعباده يزد حكومت مىكرد و ملقّب به «مرتضى ممالك اسلام» بود.[8]
امير غياثالدّين داراى 4 فرزند به نامهاى: شاه نعمتاللّه، شاه غياثالدّين منصور، شاه خليلاللّه و شاه سليمان ميرزا بود. عمارت زيباى باغ ارم كه در طراوت و تازگى و معمارى بىهمتا بود و باغ معروف به باغ فردوسى و باغ دولتخانه، به دستور امير غياثالدّين محمّد ميرميران به اتمام رسيد.[9]
غياثالدّين در يزد با عزّت و احترام و شكوه مىزيست. امين احمد رازى در تذكره هفت اقليم آورده است:
«امير غياثالدّين محمّد ميرميرانبن سيّد نعيمالدّين نعمتاللّه ثانى از صناديد صاحب سعادت ايران است و امروز بر وساده جاه و جلال و شوكت و اقبال تكيه زده جاى آبا و اجداد را به مشاغل بزرگى روشن دارد و در
تكميل 8 باب سعادات و رعايت تكلّفات از قسم خورش و پوشش و احداث باغات و ساختن عمارات و ديگر مقدمات عديمالمثل و منقطعالنّظير است، چه شرح رفعت شأن وى ارفع آن است كه بيان بنان به اظهار آن تواند پرداخت يا ماشطه مدحت در برابر لآلى اوصاف او تواند درآمد.
در ثنايش بر آنچه انديشم
سيرتش گويدم كه من بيشم»
در تاريخ عالمآراى عباسى از ميرميران به خوبى ياد شده است و نيز در روضهالصّفاى ناصرى از ميرميران سخن گفته شده است. رشيد ياسمى ميرميران را يكى از سا دات نعمتاللّهى دانسته كه در يزد مسكن گزيده و در كمال عزّت و احترام به سر مىبرده است. جدّ ميرميران از دكن به يزد آمده در بقعه تفت به هدايت مردم مشغول مىگردد. اولاد اين خاندان گاهى در يزد، تفت، كرمان و ماهان به سر مىبردهاند. ميرميران با قدرت روحانى و علاقه مذهبى و به واسطه سيادت، سيادت مىكرد. وحشى او را با ديد پادشاهى و بارگاهى مىنگرد و در بسيارى از جاها خصوصا قصايدش به مدح و ستايش او مىپردازد. ميرميران در تفت عمارتى بسيار وسيع و گسترده بنا كرده بود، در اعياد مردم را به حضور مىپذيرفت، شعرا به مدح او مىپرداختند و صله و انعام و پاداش دريافت مىكردند. ميرميران در آن زمان به منزله پادشاهان و شهرياران بسيار بزرگ، داراى مقامى والا و ارزشمند و لايق و شايسته را داشته است.[10]
وحشى نظر بدو دارد و او را بسيار مدح مىكند:
تفت رشك رياض رضوان است
كه در او جاى ميرميران است ...
*ديوان: 173
... داراى دو كون ميرميران
كش عرصه قدر لامكان است ...
*ديوان: 176
... ميرميران كه كمين رايتش از آيت شان
بهترين ركن فلك را پى استظهار است ...
*ديوان: 180
... پناه ملك و ملّت ميرميران
كه امرت حكم فرماى جهان باد ...
*ديوان: 192
... غياثالدّين محمّد سرفراز دولت سرمد
كه خاك پاى قدرش تاج فرق فرقدان باشد ...
*ديوان: 196
... ماه ملكآرا غياثالدّين محمّد آنكه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار ...
*ديوان: 198
... ميرميران كه روى خرّم توست
عيد احرار و قبله ابرار ...
*ديوان: 201
... شاه دريادل غياثالدّين محمّد كز كفش
كان برآرد الامان و بحر گويد زينهار ...
*ديوان: 205
... ميرميران كه تا جهان باشد
باشد او در جهان جهانداور ...
*ديوان: 218
... ميرميران غياث ملّت و ملك
عالم دانش و جهان نوال ...
*ديوان: 238
... ميرميران كه بود طلعت فرخنده او
صبح عيدى كه شد آفاق از او فرّخ فال ...
*ديوان: 238
ميرميران كه كشيده است نگارنده غيب
نقش ابروى تو و كرده مه عيدش نام
*ديوان: 245
بزرگ جهان و جهان بزرگى
سر سروران جهان ميرميران ...
*ديوان: 252
... ميرميران سبب امن و امان جان جهان
مظهر فيض ازل ما صدق لطف الاه ...
*ديوان: 264
شاه خليلاللّه سوّم
يكى از چهار فرزند امير غياثالدّين ميرميران است. دختر شاه اسماعيل دوّم را به نام صفيه سلطان (سلطانبيگم) به همسرى برگزيد. شاه خليلاللّه چون پدر با شكوه و با عزّت و عظمت و عدل و دادگرى و
انصاف زيست و تا پايان عمر در كنار همسرش در يزد ماند.
آيتى در آتشكده يزدان آورده است: شاه خليلاللّه در زمان قدرتش شاه اسماعيل پدر زنش را كه به شيراز رفته بود به يزد دعوت نمود و او را مفصّل توأم با تشريفات و تجمّلات پذيرايى نمود پيشكشها و هداياى بسيارى به رسم يادبود تقديم شاه اسماعيل نمود به همين علّت شاه و مردم يزد مورد لطف و عنايت شاه اسماعيل قرار گرفتند و شاه خليلاللّه را به مقام بالاتر سوق داد ولى چندى بعد در سال 1016 عمرش به پايان رسيد.[11]
وحشى شاه خليلاللّه را در يك قصيده و دو قطعه ستوده است:
... رويت مگر به جاى خليل است ورنه چيست
در يكدگر شكستن بتهاى آذرش ...
*ديوان: 223
قطعه:
هاتف غيبم سحرگه مژدهاى آورده است
مژده باد اى مخلصان ميرميران، مژده باد
تا ابد تب از وجود حضرت شهزاده رفت
مژده باد اى پادشاه عالم جان، مژده باد
در ميان شب ز غيبش صد گل صحّتشكفت
بر خليلاللّه شد آتش گلستان مژده باد
*ديوان: 280
قطعه:
زيب عالم علم شاه خليلاللّه است
كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى
علمى ساخته الحق كه چو گرديد بلند
دست انديشهاش از ذيل كند كوتاهى ...
جاى عزتطلبان داعيه جان داران
باد پاى علم عزّ خليل اللّهى
*ديوان: 290
ولى سلطان افشار فرمانرواى كرمان
ولى سلطان افشار از ممدوحان ديگر وحشى است كه فرمانرواى كرمان و برادر ولى سلطان بوده است. نامش در كتابهاى مختلفى چون: تاريخ كرمان[12] و در كتاب خلدبرين (ايران در روزگار صفويان) و در كتاب گنجعلىخان[13] با
عنوان ولىخان افشار آمده است.[14] ولى سلطان افشار از امراى معروف عصر صفوى است. وحشى در غزلى با اين مطلع:
تا ابد دولت نوّاب ولى سلطان باد
ملكت سرمديش نامزد فرمان باد ...
ديوان: 111
ولى سلطان را مدح گفته است.
شايد وحشى در جايى كه به ستايش بگتاشبيك حكمران كرمان مىپردازد در مطلع قصيده از آوردن نوّاب ولى سلطان منظورش ولىخان افشار باشد:
از آن رو شد به آبادى بَدَل ويرانى كرمان
كه دارد بانيى چون عدل نوّاب ولى سلطان ...
ديوان: 255
بگتاشبيگ حكمران كرمان
بيگتاشخان پسر ولىخان افشار در كرمان به جاى پدر حكمرانى مىكرد. عمويش عباس سلطان افشار بوده است. بيگتاش مردى شجاع و متهوّر بود و با فكر كارها را انجام مىداد. بيگتاش شخصى بود كه عمو كه حكم پدرش را داشت و پسرعمويش را محبوس كرد و به يزد برگشت. بيگتاش معتاد به افيون بود و كمتر شراب مىخورد و در حالت مستى و غرور مىگفت من از اميرمحمّد مظفّر كمتر نيستم و ميرميران سوّم كه پدرزنش بود، اين اراجيف را به ظاهر تصديق مىكرد. از كارهايى كه بگتاشبيك در دوران حكومت خود انجام داد، اين بود كه قلعه ابرقو را تصرّف كرد و خود حاكم آن ولايت شد. هنگامى كه بيگتاشخان قلعه يزد را محاصره مىكرد، ميانه او با عليقىبيگ شاملو قورچىتركش كوتوال قلعه جنگ و نزاع بود. بيگتاش كه قصد تصرّف شيراز را داشت، يعقوبخان از اين تصميم مطّلع گشت با سپاهش به يزد آمد تا با بيگتاش بجنگد، از آن طرف به ميرميران طىّ نامهاى تهديد كرد كه بايد بگتاش را به نزد او فرستد. بيگتاش متوجّه اين اوضاع و احوال گرديد. متوجّه رفتوآمدهاى مشكوك شد. و اينكه چند نفر از مردم بيگانه يراق بسته در خانه را گرفتهاند؛ فهميد كه يعقوبخان و اطرافيانش هستند كه به راهنمايى ميرميران آمدهاند. دست به شمشير برد، در اين لحظه تفنگى به
دست او خورد و معلوم نشد كه اين كار عمدا انجام گرفته يا سهوا. بيگتاش زخمى خود را گرفتار دوست و دشمن ديد و از غرورى كه داشت نخواست او را به اسارت نزد يعقوبخان ببرند. آن گروه را از طايفه افشار ترسانيده، به قتل خود راهنمايى كرد. و در نيمه شب او را به قتل رساندند. سر بيگتاش را به درگاه آوردند و اطرافيان بيگتاش خود را مخفى نمودند و پس از آن لشكر ذوالقدر (يعقوبخانيان) به شهر آمده و به غارت و تاراج مردم و اموال مردم پرداختند. پس از اين ماجرا كه به مردم يزد خيلى ظلم شد و خيلى به آنها سخت گذشت؛ از اولاد ميرميران شاه خليلاللّه كه با پدر ميانه خوبى نداشت با يعقوبخان مكاتبه و مراسله داشت و نزد وى عزيز و محترم بود. امّا يعقوبخان ميرميران و ديگر اولادش را عزيز نمىداشت و تحقير مىكرد و نيز به ضبط و ثبت اموال بيگتاش پرداخت. يعقوبخان چند روز در يزد به ضيافت شاه خليلاللّه به عيش و خرّمى گذراند، و اموال بيگتاش كه در مدّت بيستسال جمع شده بود به حكومت كرمان فرستاد. سپس به شيراز رفت و دختر ميرميران را كه همسر بگتاشخان بود با زور و اجبار به عقد ازدواج خود درآورد. مرقد بيگتاش در كرمان در مزار شاه نعمتاللّه ولى در بقعهاى نزديك بقعه شاهولى در ايوانى كه به دستور بيكتاشخان ساخته شده، مدفون گرديد.[15]
وحشى بلند همّت و قانع كه كمتر شخصى را ستايش مىكرده در مدح بكتاشبيك چنين مىگويد:
اگر مساعدت بخت نَبْوَد و اقبال
كجا هلال و رسيدن به مستقر كمال؟ ...
جهان عزّ و شرف عالم وقار و شكوه
سپهر رفعت و شأن آفتاب جاه و جلال
بلندمرتبه بكتاشبيگ گردون قدر
كه در زمانه نبيند كسش نظير و همال ...
*ديوان: 240
... جهان مكرمت بگتاشبيگ عاذل باذل
كه ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان ...
ديوان: 256
وحشى در قطعهاى سروده است:
... سپهر مرتبه بكتاشبيگ، اى كه نجوم
دَوَند حكم تو را در عنان رخش چو باد ...
ديوان: 280
آقاى دكتر باستانى پاريزى در كتاب گنجعلىخان[16] معتقدند قطعه زير را كه البتّه ايشان (قصيده) درج نمودهاند، احتمالاً وحشى در موقع عروسى بگتاشبيگ با دختر ميرميران سروده است:
... قضا كه حجله راز عراسِ قدر است
به هيچ حجله نديده است مثل تو داماد
از آن مجال كه از اقتضاى طالع سعد
به بخت نسبت پيوندت اتفاق افتاد
درون حجله اقبال در دمى صد بار
عروس بخت كند خويش را مباركباد
*ديوان: 281
لازم به ذكر است در تواريخ بيگتاشبيگ را داراى قدرت زياد و روش ناهموار در سياست و حكمرانى مىدانند به نحوى كه بخاطر خلق و خوى ناسازگارش حاكم كرمان، كرمان را ترك مىگويد، به بغداد مىرود و در غربت با خفّت و خوارى زندگانى مىنمايد.[17]
ميرزاعبداللّهخان اعتمادالدّوله
يكى ديگر از ممدوحان وحشى ميرزاعبداللّهخان اعتمادالدّوله پسر ميرزا سليمان «صدراعظم» ايران بود كه پس از مدّتى وزير حمزه ميرزا شده است.[18] وحشى در قصيدهاى آورده است:
... آصف جمجاه عداللّه دريادل كه هست
كان ز طبعاو خجل، بحر از كفاو شرمسار ...
ديوان: 211
شايد وحشى در قعطهاى كه از حضرت آصف در مورد وجه برات نالان است منظورش ميرزاعبداللّه خان اعتمادالدّوله باشد:
نوشته حضرت آصف برات من به كسى
كه هيچ حاصل از او نيست غير افغانم
به قدر وجه براتم دريد كفش و نشد
كه يك فلوس ز وجه برات بستانم
ديوان: 287
شايد قصيده ذيل نيز براى ميرزا عبداللّهخان اعتمادالدّوله سروده شده است:
... آصف ملك جهان خواجه با نام و نشان
سايه مرحمت شاه سليمان آثار ...
ديوان: 216
شاه اسماعيل
شاه اسماعيل دوّم يكى ديگر از ستودگان وحشى است، كه شاهزادگان زيادى را به قتل رساند؛ قرار بود عبّاسميرزا را به قتل برساند كه در همان روز خبر مرگ شاه رسيد.[19]
در آن روزگار از شاه اسماعيل به نام «شهريار رستم شعار» ياد مىكردهاند.[20] علل آنكه شاه اسماعيل در دام بلا گرفتار مىشود به خاطر سادهلوحيش در حكومت و سياست و گوش دادن به سخنان بيهوده مادر.[21] شاه اسماعيل داراى يك دختر بود كه با مادر خويش در دارالعباده يزد به سر مىبرد.[22]
شاهاسماعيل ثانى
پسر شاه تهماسب اوّل و نوه شاه اسماعيل اوّل و سوّمين پادشاه صفوى است. در زمان فوت پدر در قلعه قهقهه در حالى كه 25 سال بيشتر نداشت زندانى بود. خواهرش پرىخان، حيدر برادر ديگرش را به قتل رساند و شاه اسماعيل را از زندان نجات داد. و در 27 جمادىالاولى سال 984 به تخت سلطنت نشست. وى مذهب شيعه را منكر بود و مذهب تسنّن را رواج داد. ظالم و خونخوار بود. خواهر باوفايش را كه باعث نجاتش گشته بود، همراه با هشت برادر ديگر خود به قتل رساند. سىهزار تن از بزرگان و اطرافيان را به قتل رساند. با توجّه به روايتى خواهر ديگرش او را مسموم ساخت و به روايت ديگرى سپاهيان قزلباش او را به قتل رساندند. برادرش محمّد خدابنده جانشين وى گشت.[23]
وحشى در دو قطعه از شاه اسماعيل ثانى ياد مىكند، آنجا كه به مناسبت بر تخت نشستن شاه اسماعيل مىگويد:
جمشيد فلك سرير شاه اسماعيل
كش افسر خورشيد تبارك بادا
تاريخ جلوسش از فلك جستم گفت:
[ ايّام شه نوش مبارك بادا]
ديوان: 278
مصرع داخل گيومه به شمارش ابجد برابر با سال 984 ه است. وقتى كه شاه تهماسب درگذشت عدّهاى از مردم حيدرميرزا، را كه به جاى پدر به سلطنت نشست، كشتند و اسماعيل ميرزا را كه به دستور پدر در قرهباغ زندانى بود به نام شاه اسماعيل دوّم بر تخت سلطنت نشانيدند.[24]
وحشى به همين مناسبت در جاى ديگر مىگويد:
شاه تهماسب خسرو عادل
كه ز شاهان كسش نديده عديل
داد انصافِ عدل و داد الحق
تا قيامت گذاشت ذكر جميل
به پسر داد نوبت شاهى
زد به آهنگ خلد طبل رحيل
نوبت او گذشت و شد تاريخ
نوبت داد شاه اسماعيل
ديوان: 286
پس از درگذشت شاهتهماسب، شاه اسماعيل دوّم بر تخت مىنشيند ولى پس از چند ماه در قزوين كشته مىشود.[25]
عبّاسبيگ
وحشى شخصى به نام عبّاسبيگ را ستوده است كه احتمالاً شاه عباس ثانى پادشاه عصر صفوى باشد هرچه كتب مربوط به تواريخ يزد را گشتم اثرى از نام عباسبيگ نيافتم، از اين رو شايد منظور وحشى از وى شاه عباس ثانى باشد زيرا مقام او را خيلى والا و بلند مرتبه معرّفى مىكند. در قطعهاى سروده است:
... بلند مرتبه عبّاس بيگ گردون قدر
چو آفتاب بود توسن تو چرخ منير ...
ديوان: 284
وحشى با مناعت طبعى كه دارد خود را بنده درگاه عبّاسبيگ مىخواند:
... سپهر منزلتا بنده درت وحشى
كه نيستش ز مقيمان درگه تو گريز ...
ديوان: 285
پرىپيكر خانم
پرىپيكر خانم خواهر ميرميران بوده است. صاحب تاريخِ اَلْفى آورده است:
«متروكاتِ سيّد زياده بر چهل لك روپيه هندوستان بوده كه در ميان ولدِ ارجمندش امير غياثالدّين محمّد ميرميران و صبيّهاش پرىپيكر خانم قسمت شد ...»[26]
وحشى در قالب قطعه مرثيهاى سروده كه هر يك از دو مصراع بيت آخر به شمارش ابجد برابر با سال 987 ه است كه گويا پرىپيكر خانم در اين سال، دنيا را وداع گفته است.[27]
دريغ از شمسه ايوان عصمت
كه تا جاويد رخ پنهان نموده ...
[چه داده بىسبب سودا بخود راه
چه بيجا قصد جان خود نموده]
*ديوان: 289
شايد وحشى در قصيدهاى مىخواسته از مرگ غمانگيز پرىپيكر خانم ياد كند:
رفته زهرا عصمتى در خلوت آلرسول
كامده آلعلى از فرقت او در فغان
مانده چون شبير و شبّر دو بزرگ نامدار
سر به زانو، دست بر سر، خستهدل، آزرده جان ...
*ديوان: 260
وحشى در اشعار خود برخى اشخاص، بزرگان، خواجگان، دانشمندان، شاهان و بعضى شاعران را مدح يا هجو كرده كه چون قراينى به دست نمىدهد، روشن نيست مراد چه كسى بوده است.
[1]×. خلدبرين ايران در روزگار صفويان، تأليد محمّديوسف واله اصفهانى، به كوشش ميرهاشم محدّث، تهران، 72، مجموعه انتشارات ادبى و تاريخى، موقوفات دكتر محمود افشار يزدى، شماره 43: 228.
[2]×. همان: 325 و 326.
[3]×. همان: 262.
[4]×. همان: 328.
[5]×. همان: 644 و 645.
[6]×. رجوع شود به جامع مفيدى، ج 3: 839ـ847.
[7]×. لغتنامه دهخدا، ج 32: 367 و 368، زير نظر دكتر محمّدمعين، دانشگاه تهران، دانشكده ادبيّات، سازمان لغتنامه.
[8]×. خلدبرين ايران در روزگار صفويان: 413.
[9]×. جامع مفيدى، ج 3: 676، 677 و 690.
[10]×. مقدمه وحشى، نخعى: هفتاد الى هفتادودو.
[11]×. مقدمه نخعى بر ديوان وحشى: هفتادوشش.
[12]×. رجوع شود به تاريخ كرمان، تأليف احمدعلى خان وزيرى، به كوشش دكتر محمّدابراهيم باستانى پاريزى، انتشارات علمى، صفحات 603 تا 616، 629، 656، 675 و 880.
[13]×. گنجعلىخان، باستانى پاريزى: 15 تا 36.
[14]×. رجوع شود به خلدبرين ايران در روزگار صفويان، تأليف محمّديوسف واله اصفهانى، به كوشش ميرهاشم محدّث، صفحات 491، 617 و 658.
[15]×. تاريخ كرمان، تأليف: احمدعلى خان وزيرى، به كوشش دكتر محمّدابراهيم باستانى پاريزى: 605 الى 615.
[16]×. گنجعليخان، محمّدابراهيم باستانى پاريزى، انتشارات اساطير: 20.
[17]×. خلدبرين ايران در روزگار صفويان، تأليف محمّديوسف واله اصفهانى، به كوشش ميرهاشم محدّث: 442.
[18]×. ديوان وحشى، مقدمه دكتر نخعى: هفتادوهشت.
[19]×. گنجعلىخان، باستانى پاريزى، انتشارات اساطير، چاپ اوّل 1353 ش، چاپ دوّم با تجديد نظر 62 ش: 40.
[20]×. خلدبرين: 5.
[21]×. همان: 391.
[22]×. همان: 405.
[23]×. لغتنامه دهخدا، ج 7: 2560.
[24]×. ديوان وحشى، مقدمه نخعى: 278 پاورقى.
[25]×. همان: 286.
[26]×. گنجعلى خان، محمّدابراهيم باستانى پاريزى، انتشارات اساطير: 22.
[27]×. ديوان وحشى: 289 پاورقى.