انعكاس زندگى وحشى در مثنوى ناظر و منظور

بخش دوّم: نقد و تحلیل آثار وحشی بافقی
تنظیمات نوشتاری

انعكاس زندگى وحشى در مثنوى ناظر و منظور

 

وحشى آنجا كه در مورد درد جدايى ناظر و منظور صحبت مى‏كند، به ياد درد عشق و درون پر سوز و گداز خود مى‏افتد و از اينكه همدرد و همرازى ندارد راز خود را با خود در ميان مى‏گذارد. در اين رنج و تعب، فلك پر جور و جفا را مقصّر مى‏داند، آرزوى مرگ مى‏كند، تا از اين غم بدر آيد:

 

نه همدردى كه درد خويش گويم       از او درمان درد خويش جويم

 

نه همرازى كه گويم راز با او

دمى خود را كنم دمساز با او

 

نه يارى تا در يارى گشايد

زمانى از در يارى درآيد

 

نمى‏بينم چو كس دمساز با خويش

همان بهتر كه گويم راز با خويش

 

فلك با من ندانم بر سر چيست

كه با جورش چنين مى‏بايدم زيست

 

... سپهرا كينه‏جويى با منت چند

به آيين زبون كش بودنت چند

 

... بكش از خنجر كين بى‏درنگم

كه من هم پر ز عمر خود به تنگم



*ديوان: 445

وحشى زندگى بدون معشوق را نمى‏خواهد:

 

چه ذوق از جان كه بى‏دلدار باشد

دل از اين عمر چنين بيزار باشد



بيا اى سيل از چشم تر من

فكن اين كلبه غم بر سر من



*ديوان: 445

وحشى بزرگترين بلا را بلاى هجر مى‏داند:

 

بلايى نيست همچون ماتم هجر

نبيند هيچ كس يارب غم هجر

 

به بزم وصل اگر عمرى در آيى

نمى‏ارزد به يك ساعت جدايى

 

جفاى هجر دشوار است بسيار

بر آن كس خاصه كو خو كرده با يار



*ديوان: 446

سفر، دواى درد عشق است:

 

اگر خواهى در اين دير مجازى

دوايى بهر درد عشقبارى

 

بنه بهر سفر رو در بيابان

كه درد عشق را اين است درمان



*ديوان: 447

وحشى مى‏خواهد از اين دير غم‏آباد رخت برافكند، طاقتش تمام شده و از رسوايى و خوارى خسته شده است:

 

بيا وحشى كزين دير غم‏آباد

به رفتن گام بگشاييم چون باد

 

چنين تا چند در يك جا نشينيم

ز حد شد تا به كى از پا نشينيم

 

به يك جا خانه آن مقدار كرديم

كه خود را پيش مردم خوار كرديم



*ديوان: 448

شكوه و گلايه از بخت بد:

 

ز بخت بد مدام آزرده جانم

چه بخت است اينكه من دارم، ندانم

 

نمى‏دانم چه بخت و طالع است اين

چه اوقات و چه عمر ضايع است اين



*ديوان: 450

وحشى در توصيف هجران و جدايى، از سوز دل و با تمام وجود سخن مى‏گويد گويى غم عشق خود را در قالب داستان ناظر و منظور با بيانى سليس و روان و دلنشين ابراز داشته است:

 

منم مجنون دشت بينوايى

فتاده در پس كوه جدايى



فكنده سايه كوه غم به كارم

سيه كرده است روز و روزگارم

 

... تو خود مى‏دانى اى شمع دل‏افروز

كه از داغ تو بنشستم بدين روز

 

بيا اى مرهم داغ دل من

ببين داغ دل بى‏حاصل من

 

ز غم صد داغ دارم بر دل از تو

جز اين چيزى ندارم حاصل از تو

 

بجز اندوه يار ديگرم نيست

به غير از دست محنت بر سرم نيست ...



*ديوان: 452

يادى از روزگار وصال:

 

خوش آن روزى كه بزمش جاى من بود

حريم وصل او مأواى من بود

 

به غير از من نبودش همزبانى

نمى‏بوديم دور از همزمانى

 

زمانى بى‏سبب در خشم سازى

دمى افكنده طرح دلنوازى



*ديوان: 453

دعوت وحشى به عزلت و گوشه‏نشينى:

 

بيا وحشى كه عنقايى گزينيم

وطن در قاف تنهايى گزينيم

 

چو مه با خود بود نقصان‏پذير است

مى از تنها نشستن شيرگير است



*ديوان: 459

درون پر درد وحشى:

 

به غير از كُنج غم جايى ندارم

به جز زنجير همپايى ندارم

 

مرا كاين است همپا چون نيفتم

ز اشك خويش چون در خون نيفتم



*ديوان: 469

سخنان ناظر در غار تنگ و تاريكِ كوه نزديك مصر به درون پردرد وحشى مشابهت دارد:

 

ز دلتنگى در آن غمخانه تنگ

سرود بينوايى كرد آهنگ

 

كه در چنگ بلا تا چند باشم

به زنجير الم پابند باشم

 

مرا گويى خدا از بهر غم ساخت

براى بند و زندان الم ساخت



مگر چون چرخ عرض خيل غم دارد

مرا سلطانى ملك الم داد



*ديوان: 472

ناله‏هاى جانسوز ناظر در غار مصر گويى حكايت از زندگى پردرد وحشى دارد:

 

بيا اى آهوى وحشى كجايى

ببين حالم به دشت بينوايى

 

بيا كز هجر روز خسته حالان

سيه گرديده چون چشم غزالان



*ديوان: 475

وحشى از ايّام وصل به نيكى ياد مى‏كند و هجرى را كه منجر به وصال گردد مى‏پسندد:

 

خوشا صحراى عشق و وادى او

خوشا ايّام وصل و شادى او

 

خوشا تاريكى شام جدايى

كه بخشد صبح وصلش روشنايى

 

كسى كاو را فزونتر درد هجران

فزونتر شاديش در وصل جانان

 

كنند از آب چون لب تشنگان تر

كند ذوق آنكه باشد تشنه جان تر

 

جفاى هجرى كه وصل انجام باشد

بود خوش گرچه خون‏آشام باشد



*ديوان: 477

هجر بى‏كرانه وحشى:

 

مرا هجرى است ناپيدا كرانه

كه داغ اوست با من جاودانه

 

چه غم بودى در اين هجران جانكاه

اگر بودى اميد وصل را راه

 

فغان زين تيره شام نااميدى

كه در وى نيست اميد سفيدى

 

قيامت صبح اين شام سياه است

شب ما را قيامت صبحگاه است



*ديوان: 477

وحشى چون خود عزلت‏گرا بوده است، انسانها را به گوشه‏نشينى دعوت مى‏نمايد:

 

به كس عنقا صفت منماى ديدار

ز مردم رو نهان كن كيميادار



*ديوان: 488

وحشى در سرودن ناظر و منظور رنج و سختى زيادى متحمل شده، سرودن اين منظومه كار آسانى نبوده
و با رنج و تعب به دست آمده است:

 

نگو آسان طلسمش را گشادم

كه پر جانى در اين انديشه دادم

 

به دشوارى چنين گنجى توان يافت

بلى كى گنج بى‏رنجى توان يافت

 

دماغم تيره شد چون خامه بسيار

كه تا كردم رقم اين نقش پرگار ...



*ديوان: 488

و يا در جاى ديگر مى‏گويد:

 

پريشانى بسى ديدم چو سيماب

كه تا شد جمع اين مشتى زر ناب



*ديوان: 489

آموزشگاه گویندگی و سخنوری موسسه شهریاران سخن (مدرسه سخن)

مدرسه سخن آموزشگاه و مدرسه تخصصی مجریگری و اصول و فنون سخنرانی


سالها با شما و همراه شما هستیم در سایت ایران مجری و باشگاه ایرانمجری. افتخار ماست تا اینبار در سایت سخنوری با شما باشیم.  صدها مقاله مرتبط به فنون سخنرانی و صدها متن سخنرانی و متن مجری گری در پردیس سخن 1400

مدرسه سخن ایران از بهترین مراکز آموزشی در زمینه سخنوری و گویندگی و مجریگری می‌باشد که با مدیریت دکتر فریبا علومی یزدی و مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تاکنون به آموزش بیش از ۱۰۰۰ مجری و سخنران در کشور اقدام نموده است.
شما می توانید آخرین مقالات و آموزش های مرتبط با فن بیان و سخنوری را در این سایت ببینید . برای ورود به سایت سخنوری کلیک کنید.


آخرین تصاویر از سخنوران و فراگیران مدرسه سخن و نظرات ارزشمند آنها را در قسمت نظرات گوگل مپ ملاحظه فرمایید.

روی لینک زیر کلیک کنید

گوگل مپ : مدرسه سخن ایران تاسیس ۱۳۹۵ آموزش سخنوری ، گویندگی و مجریگری

تنها یک راه برای سخنور شدن وجود دارد !