مكتب وقوع

بخش دوّم: نقد و تحلیل آثار وحشی بافقی
تنظیمات نوشتاری

مكتب وقوع

 

اين شيوه در اوايل قرن دهم هجرى پديد آمد، اوج آن در نيمه دوّم همان قرن انجام پذيرفت و تا اوايل قرن يازدهم تداوم يافت. مكتب وقوع حد فاصل بين دوره تيمورى و سبك هندى است. از خصوصيّات بارز اين مكتب آن است كه اتّفاقات و حالات عاشق و معشوق بر پايه حقيقت واقعيّت است به همين علّت مكتب وقوع «زبان حسب حال و واقعيّت» است. در اين مكتب شاعر سعى مى‏كند سخنش را بسيار ساده و بدور از هرگونه صنايع و تكلّفات ادبى بيان دارد.

شاعر شعرش را به صورت حكايت واقعى از آنچه كه بين عاشق و معشوق مى‏گذرد در قالب حقيقت در واقعيّت بيان مى‏دارد و به همين دليل است كه شعر با سوز و گدازى خاصّ بيان مى‏گردد.[1]

در مكتب وقوع، گويى عاشق با معشوق سر ستيز دارد، از ناز و نياز عاشقانه خبرى نيست، عاشق هرگاه بخواهد به معشوق دست مى‏يابد و اگر تمايلى به او نداشته باشد به راحتى دلبر ديگرى برمى‏گزيند، عاشق خود را در برابر معشوق خوار نمى‏كند و به آسانى از وى دل مى‏كَنَد.[2]

معشوق اين مكتب بى‏ارزش است، وصالش به آسانى ميسّر مى‏گردد و معشوق از اينكه از ديگر دلبران
برگزيده شده است، به خود فخر مى‏ورزد.[3]

وحشى در همين زمينه گفته است:

 

آه اين چه غرور است كه صد كشته گر افتد     دزديده هم از دور تماشا نكند كس

 

چندين سر بى‏جرم به دار است در آن كو          يك بار سر از ناز به بالا نكند كس    ديوان: 98

 

اين بس كه تماشايى بستان تو باشم

مرغ سرِ ديوار گلستان تو باشم

 

كافى است همين بهره‏ام از مايده وصل

كز دور مگس‏ران سر خوان تو باشم

 

اين منصب من بس كه چو رخش تو شود زين

جاروب‏كش عرصه جولان تو باشم

 

خواهم كه شود دست سراپاى وجودم

در شغل عنان گيرى يك ران تو باشم[4]



ديوان: 114

عاشق پيرو اين مكتب، خود را لايق عاشقى نمى‏داند، حقير و زبون است، فكر و خيال معشوق را در سر نمى‏پروراند، و رسيدن به معشوق و وصال يار را امرى غيرطبيعى و مخالف و مغاير با قانون روزگار مى‏داند، عاشق حتّى در روزگار وصال هم از زمان هجران و فراق مى‏انديشد، مى‏ترسد اين روزگار خوش به سر آيد وحشى اين موضوع را در غزل زير به زيبايى بيان مى‏دارد:

 

شراب لطف پر در جام مى‏ريزىّ و مى‏ترسم

كه زود آخر شود اين باده و من در خمار افتم ...الخ[5]

 

ديوان: 116

همان گونه كه گفتيم در مكتب وقوع اشعار به شكلى بسيار ساده و صريح و بدور از جناس لفظى و معنوى و ديگر پيرايه‏هاى ادبى بيان مى‏گردد. اين شيوه در اشعار شاعران پيشين كه جنبه وقوعى نيز داشته، وجود داشته است. از جمله كمال‏الدّين اسماعيل اصفهانى ملقّب به خلاّق المعانى گويد:

 

دوش بگذشتم و دشنام همى داد مرا

خدمتش كردم و پنداشت كه من نشنيدم



گرچه لعلش به سر ناخوشى آنها مى‏گفت

من از او خوشتر از اين هيچ سخن نشنيدم



*

 

دراز ديدم بر تو زبان بدگو را

براى مصلحتى يك دو روز دور شدم



*

و سعدى چنين بيان داشته است:

 

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا نگويند رقيبان كه تو منظورِ منى

 

*

 

دل پيشِ تو و ديده به جاى دگرستم

تا خصم نداند كه تو را مى‏نگرستم



*

 

دوش اى پسر مى‏خورده‏اى، چشمت گواهى مى‏دهد

بارى حريفى جو كه او مستور دارد راز را

 

*

 

هرگز وجود حاضر غايب شنيده‏اى؟

من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است



امير خسرو دهلوى است:

 

خوش آن زمان كه به رويش نظر نهفته كنم

چو سوى من نگرد، زو نظر بگردانم



*

 

غلام آن نفسم كامدم چو خانه او

به خشم گفت كه از در كشيد بيرونش



*

 

چو رفتم بر درش بسيار، دربان گفت كاين مسكين

گرفتار است شايد كاين طرف بسيار مى‏آيد

 

قبل از اينكه طرز وقوع ايجاد گردد، شاعران غزلسرا از بابافغانى تقليد مى‏كردند و پس از آن لسانى شيرازى «تقليد را به تجدّد كشانيد» و به قول تقى‏الدّين اوحدى مؤلّف تذكره عرفات‏العاشقين، شعراى متأخّرين
چون شرف و شريف وحشى و محتشم و ضميرى و غيره از بابافغانى تقليد مى‏كردند.

شبلى نعمانى معتقد است واقعه‏گويى در غزل در شعر شعراى پيشين چون اميرخسرو دهلوى و سعدى شيرازى ديده مى‏شود. موجد آن را اميرخسرو دهلوى مى‏داند و بيان مى‏دارد كه شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به اوج كمال رساندند.

پس از شرف جهان قزوينى، طرز وقوع شايع گشت به طورى كه بعضى از شاعران اين مكتب به «وقوعى» تخلّص مى‏كردند مانند «وقوعى‏تبريزى و وقوعى‏نيشابورى».

علماى برجسته اين دوره چون امير معين‏الدّين اشرف شيرازى مشهور به ميرزا مخدوم شريفى و متخلّص به اشرف، با سادات و بزرگان چون امير تقى‏الدّين محمّد شاه مير خراسكانى اصفهانى، تقى‏الدّين حسينى كاشى، ميرزا قوام‏الدّين جعفر آصفخان قزوينى، از شاهزادگان صفوى چون سلطان ابراهيم ميرزا و برادرش بديع‏الزمان ميرزابن بهرام ميرزابن شاه اسماعيل، بديع‏الزّمان ميرزاى بديعى، مظهرى كشميرى، ميرزاقلى ميلى، ولى دشت بياضى، محمّد ميرك صالحى، ضميرى، نورى، حسابى، هلاكى و غيره همگى تحت تأثير اين مكتب به زبان وقوع شعر مى‏سرودند.

تذكره‏نويسان عصرى، شعراى به شرح ذيل را داراى روش مكتب وقوع دانسته‏اند از جمله:

حالتى تركمان، حزنى اصفهانى، حيدرى سبزوارى، دخلى اصفهانى، رشكى همدانى، شرف جهان قزوينى، صالحى مشهدى، امير روزبهان صبرى، صبورى تبريزى، علوى فراهانى، فسونى تبريزى، قرارى گيلانى، قيدى شيرازى، لسانى شيرازى، مظهرى كشميرى، ملالى، ميلى هروى، نسبتى مشهدى، نطقى شيرازى، نورى اصفهانى، وحشى بافقى، وصلى رازى، وقوعى تبريزى، وقوعى نيشابورى، يقينى لاهيجى و ... .

صاحب تذكره ميخانه در مورد وحشى بافقى چنين نگاشته است: «... شاعرى متين و نكته‏پردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده، و هرچه گفته ناخنى بر دل مى‏زند.»[6]

نمونه‏هاى فراوانى از مكتب وقوع و واسوخت در اشعار وحشى به چشم مى‏خورد و به همين علّت است كه اوّلاً زبانش را ساده، صريح و نزديك به زبان توده مردم نموده است، ثانيا اتّفاقات و ماجراهاى عشقى و عاشقيش حقيقى و واقعى به نظر مى‏رسد، ثالثا شعرش بر مبناى سبك واسوخت است يعنى شاعر از معشوقه
دلبندش روى مى‏گرداند و در پى معشوق و دلبر ديگر روانه مى‏گردد.[7]

 

شواهدى از شعر وحشى در مكتب وقوع:

 

چيست باز اين زود رفتن با چنين دير آمدن

بعد عمرى كامدى، بنشين زمانى پيش ما



*ديوان: 11

 

يك بار نام من به غلط بر زبان نراند

ما را شكايت از قلم مشكبار توست

 

بر پاره كاغذى دو سه مدى توان كشيد

دشنام و هرچه هست، غرض يادگار توست



*ديوان: 23

 

خود رنجم و خود صلح كنم، عادتم اين است

يك روز تحمّل نكنم، طاقتم اين است



ديوان: 27

 

ميلم همه جايى است كه خوارى همه آنجاست

با خصلت ذاتى چه كنم، فطرتم اين است



*ديوان: 28

 

ساختى كارم به يك پرسش كه از كارت كه برد

سخت پر كارى، نمى‏دانم كه استاد تو كيست؟

 

لب كنى شيرين و پرسى كيست، چون بينى مرا

بنده‏ام يعنى نمى‏دانى كه فرهاد تو كيست؟



*ديوان: 29

 

از قدح نوشيدن پنهانيش با ديگران

گر نمى‏داند كه آگاهم، چنين شرمنده چيست؟

 

از نكو خواهى است با او پند مهرآميز من

ورنه از اين گفت‏وگو سود و زيان بنده چيست؟



*ديوان: 33

 

چه لطفها كه در اين شيوه نهانى نيست

عنايتى كه تو دارى به من بيانى نيست

 

كرشمه گرم سؤال است، لب مكن رنجه

كه احتياج به پرسيدن زبانى نيست



*ديوان: 36 و 37

 

تو منكرى، و ليك به من مهربانيت

مى‏بارد از اداى نگاه نهانيت




*ديوان: 45

 

شكل مستانه و انكار شرابش نگريد

تا ندانند كه مست است، شتابش نگريد

 

آنكه گويد نزدم جام و زد آتش به دلم

چهره افروختن و ميل كبابش نگريد

 

تا نپرسيم از آن مست كه كى مى زده‏اى

چين بر ابرو زدن و ناز و عتابش نگريد



*ديوان: 69

 

تبسّمى ز لب دلفريب او ديدم

كه هرچه با دل من كرد آن تبسّم كرد[8]



*ديوان: 77

مكتب وقوع

 

خود رنجم و خود صلح كنم عادتم اين است

يك روز تحمّل نكنم طاقتم اين است



ديوان: 27

احمد گلچين معانى در مكتب وقوع اين شعر را جزو اشعار طرز وقوع دانسته است. مؤتمن نيز در تحوّل شعر فارسى اين بيت را واقعه‏گويى قلمداد كرده است.

 

مى‏نمايد چند روزى شد كه آزاريت هست

غالبا دل در كف چون خود ستمكاريت هست ... الخ

 

ديوان: 39

گلچين معانى در «مكتب وقوع در شعر فارسى» غزل را جزو اشعار طرز وقوع دانسته است.

*

 

در اين فكرم كه خواهى ماند با من مهربان يا نه

به من كم مى‏كنى لطفى كه دارى اين زمان يا نه

 

ديوان: 151

استاد زين‏العابدين مؤتمن در كتاب «تحوّل شعر فارسى» اين بيت را بنابر نظر شبلى نعمانى واقعه‏گويى دانسته و مى‏نويسد: كمتر به نظاير آن در ديوان غزلسرايان ديگر برمى‏خوريم.[9]

 

واقعه‏گويى ويژگى برجسته اين غزل است. احمد گلچين معانى در مكتب وقوع اين غزل را جزو اشعار وقوع دانسته است:

 

ز شبهاى دگر دارم تب غم بيشتر امشب

وصيّت مى‏كنم باشيد از من با خبر امشب ...



*ديوان: 15

 

من اگر اين بار رفتم، رفتم آزارم مكن

اين تغافلهاى بيش از پيش در كارم مكن

بنده مى‏خواهى ز خدمتكار خود غافل مباش

مى‏شود ناگه كسى ديگر خريدارم مكن

من كه مستم مجلست گرم است و شمع مجلسى

بزم خود افسرده خواهى كرد هشيارم مكن

 

*ديوان: 134

نمونه‏هايى از شعر مكتب وقوع در غزليّات وحشى:

 

باده اين شيشه بيش از ساغر اغيار نيست

بشكنيم از جاى ديگر ما خمار خويش را



*ديوان: 8

 

وحشى گرفت خاطر ما از حريم دير

رفتيم تا كجاست دگر آبخورد ما



*ديوان: 13

 

اى بى‏وفا برو كه برين عهدهاى سست

نى اندك اعتماد كه هيچ اعتماد نيست

 

رو رو كه وحشى آنچه كشيد از تو سست عهد

ما را بخاطر است، ترا گر بياد نيست



*ديوان: 34

 

مرا به كنگره وصل او صلا مزنيد

كه آن پرى كه شما ديده‏ايد بازم نيست

 

حديث ترك وفا گو زبان به صرفه بگو

كه اعتماد بر اين صبر حيله سازم نيست

 

صلاح كار در انكار عشق بينم ليك

تحمّلى كه بود پرده‏پوش رازم نيست




*ديوان: 36

 

گر شود ناچار و دندان بر جگر بايد نهاد

چاره خود كرده‏ايم جان جگر خواريم هست ... الخ



*ديوان: 39

 

مى‏توانم بود بى‏تو، تاب تنهاييم هست

امتحان صبر خود كردم شكيباييم هست ... الخ



*ديوان: 40 و 41

 

چو قصد رفتن آن كوى كرد وحشى گفت

كه فكر باطل و انديشه محالى هست



*ديوان: 41

 

نه احتراز از آن جانب است همواره

گهى ز جانب وحشى هم احترازى هست



*ديوان: 42

 

بود آن وقتى كه دشنام تو خاطر خواه بود

بنده بوديم و زبان ماجرا كوتاه بود ... الخ



*ديوان: 60

 

اظهار محبت به سگ كوى تو كرديم

گفتيم مگر دوست شود دشمن ما شد



*ديوان: 77

 

وحشى ز آستانه او بار بست و رفت

از ضعف چون تحمّل بار جفا نماند



*ديوان: 79

 

روم به جاى دگر دل دهم به يار دگر

هواى يار دگر دارم و ديار دگر ... الخ



*ديوان: 92 و 93

 

جستم از دام به دام آر گرفتار دگر

من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر ... الخ



*ديوان: 94

 

ترك ما كردى برو همصحبت اغيار باش

يار ما چون نيستى با هر كه خواهى يار باش ... الخ

 

*ديوان: 99 و 100

 

آنكه هر دم در ره او مى‏فكندم خويش را

راه مى‏گردانم اكنون هر كجا مى‏بينمش




*ديوان: 104

 

بست وحشى با دل‏خرّم از اين غمخانه رخت

چون گرفتارى كه خود را يابد از زندان‏خلاص



*ديوان: 105

 

تكيه كردم بر وفاى او غلط كردم، غلط

باختم جان در هواى او غلط كردم، غلط ...الخ



*ديوان: 105 و 106

 

مده از خنده فريب و مزن از غمزه خدنگ

رو كه ما را به تو من‏بعد نه صلح است و نه جنگ ... الخ

 

*ديوان: 108 و 109

 

دل باز رست  از تو، ز بند زمانه هم

درهم شكست بند و در بند خانه هم ... الخ



*ديوان: 110

 

نيستيم از دوريت با داغ حرمان نيستيم

دل پشيمان است ليكن ما پشيمان نيستيم ... الخ

 

*ديوان: 113

 

مى‏توانم كه لب از آب خضر تر نكنم

ميرم از تشنگى و چشم به كوثر نكنم ... الخ



*ديوان: 116 و 117

 

مصلحت ديده چنين صبر كه سويش نروم

ننشينم برهش بر سر كويش نروم ... الخ



*ديوان: 118

 

ز كوى آن پرى ديوانه رفتم

نكو كردم خردمندانه رفتم ... الخ



*ديوان: 120

 

كشم تا كى غم‏هجران اجل گو قصد جانم كن

نمى‏ارزد به چندين دردسر جانى‏كه من دارم



*ديوان: 121

 

چو ديدم خوار خود را از در آن بى‏وفا رفتم

رسد روزى كه قدر من بداند حاليا رفتم...الخ



*ديوان: 132



من اگر اينبار رفتم، رفتم آزارم مكن

اين تغافلهاى بيش از پيش در كارم مكن ... الخ



*ديوان: 134

 

مشهور شهرى گشته‏اى وحشى چه رسوايى است‏اين

چندين به كوى او مرو خود را دگر رسوا مكن

 

*ديوان: 139

 

گرچه وحشى دل ازو بر كند، مى‏رنجد بجان

گر بد آن دلبر بد كيش مى‏گويم به او



*ديوان: 146

 

وحشى اين ديده كه گرديد همه اشك اميد

آب حسرت كن و از ديده فرو ريز و برو



*ديوان: 148

 


[1]×. سير غزل در شعر فارسى، دكتر سيروس شميسا: 159ـ161.

 

[2]×. تحوّل شعر فارسى، زين‏العابدين مؤتمن، انتشارات ظهورى: 210.

 

[3]×. همان: 265.

 

[4]×. همان: 269.

[5]×. همان: 243 و 244.

[6]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى: 1ـ7.

 

[7]×. سير غزل در شعر فارسى، دكتر سيروس شميسا: 164.

 

[8]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى: 545ـ552.

[9]×. تحوّل شعر فارسى، زين‏العابدين مؤتمن، انتشارات ظهورى: 385 و 388.

 

آموزشگاه گویندگی و سخنوری موسسه شهریاران سخن (مدرسه سخن)

مدرسه سخن آموزشگاه و مدرسه تخصصی مجریگری و اصول و فنون سخنرانی


سالها با شما و همراه شما هستیم در سایت ایران مجری و باشگاه ایرانمجری. افتخار ماست تا اینبار در سایت سخنوری با شما باشیم.  صدها مقاله مرتبط به فنون سخنرانی و صدها متن سخنرانی و متن مجری گری در پردیس سخن 1400

مدرسه سخن ایران از بهترین مراکز آموزشی در زمینه سخنوری و گویندگی و مجریگری می‌باشد که با مدیریت دکتر فریبا علومی یزدی و مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تاکنون به آموزش بیش از ۱۰۰۰ مجری و سخنران در کشور اقدام نموده است.
شما می توانید آخرین مقالات و آموزش های مرتبط با فن بیان و سخنوری را در این سایت ببینید . برای ورود به سایت سخنوری کلیک کنید.


آخرین تصاویر از سخنوران و فراگیران مدرسه سخن و نظرات ارزشمند آنها را در قسمت نظرات گوگل مپ ملاحظه فرمایید.

روی لینک زیر کلیک کنید

گوگل مپ : مدرسه سخن ایران تاسیس ۱۳۹۵ آموزش سخنوری ، گویندگی و مجریگری

تنها یک راه برای سخنور شدن وجود دارد !