مجادله عقل و عشق
وحشى معتقد است تا زمانى كه عقل وجود داشته باشد امكان راهيابى به مقام بهشتى عشق ميسّر نمىگردد. وحشى به تصريح بيان مىدارد: «عقل را با عشق و عاشق را با سامان دشمنى است.»
وحشى آرزوى طلسم عشقى دارد كه عقل در بيرون آن سرگردان باشد. وى خطاب به عقل مىگويد كه دكّانش را برچيند و از دنياى بدمستى عشق بيرون رود.
عقلرا با عشقوعاشق را بهسامان دشمنىاست
بىخرد وحشى كه در انديشه سامان ماست
*ديوان: 20
بهشتى هست نام آن مقام عشق و حيرانى
ولى تا عقل هست آنجا نشايد رفت آگه شو
*ديوان: 143
اى رقمفريب عقل از تو بسوخت هستيم
خانه سياه مىكند نسخه كيمياى تو
*ديوان: 146
آرزو دارم طلسمى رخنه او بسته عشق
عقل سرگردان در آن بيرون و من حيران در او
*ديوان: 147
اى عقل برچين اين دكّان از چارسوى عافيت
كامد به بدمستى برون رطل پياپى خوردهاى
*ديوان: 153